چکیده
در این مقاله کوشش شده است تا پس از بررسی جهانی شدن و تبعات آن، علاوه بر تعریفی پویا و باززاینده از فرهنگ و هویت های فرهنگی، ملی و دینی در عصر جهانی شدن، به فرآیندهایی عطف کنیم که امکان جوششی را به جوانان می بخشد که به جای تقلید و انفعال، بستر تحولاتی آتی را رقم زنند. با نگاه به ساختار، روابط و ابعاد مختلف هویت، آن را از خرافات، جهل و تعصبات زدوده و امکان تبلور ارزش ها وحقوق انسانی و معنوی را با تعامل مداوم فرهنگ های بومی و جهانی فراهم آورند.
در این میان دین و اخلاقیات در آخرین موج جهانی شدن از جایگاهی ویژه برخوردار اند؛ به طوری که، با بررسی فرصت ها و تهدیدهای پدیده جهانی شدن در فرایند تحول فرهنگ و...، بستر ابداعات و آفرینش های تحولات آتی را فراهم آوریم.
روندی از هویت یابی های در گذار، یکی از اساسی ترین موضوع های مورد بررسی خواهد بود که نیاز به تبیین و برنامه ریزی خواهد داشت؛ به خصوص پدیده انتقال آن از نسلی به نسلی دیگر. در گذشته این انتقال موروثی صورت می گرفت، اما اینکه ماهیت این انتقال از اساس دگرگون شده و هر جامعهای ناگزیر است که معیارهای جدید هویتیابی دینی، فرهنگی و اخلاقی را شناخته و خود را با آن همراه سازد.
چنین شرایطی، تمامی نهادهای پرورشی در خانه، مدرسه، مساجد، حسینیه ها و مراکز فرهنگی، دانشگاهی و دینی را وادار میسازد تا رسالت شان را بازنگری، بازاندیشی و بازتعریف کنند، تا امکان تعاملات اخلاقی و معنویِ ادیان مختلف در جهان را فراهم آورند.
در این اثر، پس از تعاریف و طرح مسائل اساسی در زمینههای مختلف جهانی شدن و تأثیر آن بر دین، اخلاقیات و فرهنگ، از طریق روش «اسنادی»، و با آخرین یافته های علمی در این زمینه به بررسی و تجزیه و تحلیل شان پرداختیم.
نتایج یافته ها نشان می دهد که در عصر جهانی شدن، فرهنگ هر چه بیشتر به شبکهای زنده و زاینده بدل شده است که مدام در حال تطور است و مرگ آن هنگامی رقم خواهد خورد، که به تقلید مسخ گردد؛ چرا که فرهنگ حاصل آفرینش نیروهای انسانی و اجتماعی است که ظرف و مظروف آن را تعیین می کند. نتیجه آن که فرهنگ را نباید چون سنتی ثابت و تغییرناپذیر تقدیس کرد، بلکه می بایست در عین حال، اهداف و غایت آن را بازتعریف نمایند و در عین انعطافپذیری، انسجام و تکثر خود را در عصر جهانی شدن حفظ کنند. این امر نیاز به آموزش از طرق مختلف، سازماندهی و آماده سازی دارد تا با مشارکت نسل جوان در شرایط مختلف، بسیجی شکل گیرد که سازندگی، مددکاری و امداد رسانی از اهداف عملی آن باشد.
واژگان کلیدی: جهانی شدن، هویت یابی، فرهنگ بومی و فرهنگ جهانی.
مقدمه
جهانی شدن نه چنان که طرفداران پر و پا قرص آن مطرح میکنند، نوشداروی همه دردهای قرن حاضر است و نه چنان که هواداران نظام های شکسته خورده باور دارند، توطئه و فاجعه نظام های مبتنی بر دموکراسی.
آن ها غافل از آناند که جهانی شدن حتی بدون اظهارنظر آنان، به عنوان واقعیتی انکارناپذیر وجود و حضور دارد. نه تنها با نگاه به اطراف خود بسیاری از نشانههای آن را مییابیم، بلکه حتی هنگامی که با جهانی شدن مخالفت میورزیم، این اظهارنظر خود را به کمک نشانههای بارز جهانی شدن انعکاس میدهیم! هنگامی که نظرات خود را در مورد جهانی شدن از طریق رسانههای جمعی انعکاس میدهیم، به کمک تربیونی به نکات مثبت یا منفی آن میپردازیم، با وسایلی که مقالات کنونی خود را تایپ میکنیم، تأخیر خود را در رسیدن به سخنرانی به کمک موبایل اطلاع میدهیم (حتی اگر سخنرانی ما بر علیه جهانی شدن باشد)، جملگی نشان دهنده غوطهور بودن در دنیایی جهانی شده است. آری، جهانی شدن با ماست، چه باور کنیم، چه نکنیم، چه بپذیریم و چه نپذیریم و چه بپسندیم یا نپسندیم!؟ تنها با ماست که با شناخت فرصتها و تهدیدهای آن، از فرصتهایش استفاده کرده و تا حد ممکن از تاوان هایش بکاهیم.
نقطه آغازین این راه، شناخت جهانیشدن است. شناخت بیغرض آن به شکل یک پدیده نوظهور. باید بدانیم که برچسب هایی که پیش از شناخت جهانی شدن بدان میزنیم، تغییری در تحقق آن به وجود نمیآورد، تنها ما و جوانانمان را ناتوانتر میسازد؛ چرا که بدون شناخت اش، توان مواجه و واکنش نسبت به آن را نیز از دست دادهایم.
روش تحقیق و روش کار
نگارنده که قبلاً در سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور در دفتر آمایش سرزمین در سمت سرپرست بخش اجتماعی و فرهنگی برنامه ریزی بلندمدت آمایش سرزمین فعالیت داشته است، با انواع روش های اسنادی و پژوهش ها، پانل های متعدد و حتی بعضاً مطالعات موردی و نشست با کارشناسان مختلف داخل و خارج از سازمان، فراتحلیلی را که نتیجه ارتباط، تعمیم و امتزاج نتایج آن هاست، در قالب نظریاتی ارایه کرده است و به کمک روشی «تطبیقی» به تجزیه و تحلیل شان پرداخته است.
تعریف جهانی شدن
جهانیشدن از واژههایی است که ظاهراَ هر نظریه پردازی آن را به معنای خاصی به کار میبرد، اما با گذری اجمالی بر نظریات مختلف در خصوص جهانیشدن میتوان آن را این گونه جمعبندی و خلاصه نمود:
امواج ادوار مختلف جهانیشدن
تاکنون جهان چندین موج از فرآیند جهانیشدن را پشتسر گذاشته است که نخستین آن ها به دوران پس از اسکندر و کم و بیش یونانی شدن شرق و غرب برمیگردد و آخرین شان به انقلابی که رسانه ها، رایانه ها و اینترنت و ارتباطات حاصل از آن ها در سراسر جهان به وجود آوردند.
در پایان قرن نوزدهم، دنیا تا حدود زیادی، جهانی شده بود. کاهش چشمگیر هزینه حمل و نقل، موجب رونق سریع تجارت شد و نرخ تجارت جهانی در سال 1913 به نقطهای رسید که تا پیش از آن سابقه نداشت.
رشد تجارت با جابجایی بیسابقه سرمایه در سطح جهان (حدود 10 درصد تولید ناخالص داخلی در برخی از کشورها) همراه شد و مهاجرت گسترده به ویژه به آمریکا صورت گرفت. (نرخ مهاجرت برای برخی از کشورها به 5/0 تا یک درصد جمعیت آن ها رسید). پس از دو جنگ جهانی و بروز رکود بزرگ، موج جدید جهانیشدن آغاز شد که ویژگی بارز آن کاهش هر چه بیشتر هزینه حمل و نقل بود که از سال 1940 تا 1960 به بیش از نصف کاهش یافت.
توسعه شرکت های چندملیتی، از دیگر خصایص این دوره از جهانیشدن بود. این شرکت ها قادر بودند فراتر از موانعی چون سیاستگذاری های ملی و عوامل دیگری از این دست، عمل کرده و حتی به دورافتادهترین نقاط جهان نیز نفوذ کنند. نتیجه این عوامل، رشد غیرمنتظره تولید و ارتقای سریع سطح زندگی مردم بود.
اما موج جدید جهانیشدن چیز دیگری است. موج اخیر مدیون تسهیل روند تبادل اطلاعات و رشد بیسابقه کامپیوتر، تکنولوژی های مخابراتی، رایانه ها و به خصوص اینترنت است که مهم تر از کاهش چشمگیر هزینه ها (از دهه 1970 تاکنون هزینه حسابرسی و ارتباطات تا 99 درصد کاهش یافته است) تحولاتی جدید و کیفی را در همه عرصه های زندگی انسان پدید آورده است.
این پیشرفتها حتی در سطح اقتصادی و فنی (که بیشترین انتقادها به جهانیشدن از همین بعد اقتصادی است) به تدریج کیفیت و دامنه خدمات قابل مبادله را گسترش داده و اقتصاد جهانی را بیش از پیش به سوی هم پیوندی سوق داده است. آیا این تحولی مثبت است؟
دستاوردهای جهانیشدن
اکنون از پس تمامی تحولات به وقوع پیوسته در جهان، آمیختگیای از نظم و بینظمی برخاسته است که میتوان به تماشا و تحلیل اش نشست.
ظم های به بارنشسته آن را در مشترکات، و بینظمیهای تحققیافته را میبایست در تفاوت هایی دانست که در نظریات تبیینکننده «جهانیشدن» سوسو میزنند.[1] نظریهپردازانی که به جهانیشدن و دستاوردهای آن میبالند بر این باورند که، اگر بخواهیم تنها با نگاهی خردهگیرانه، صرفاً جنبههای منفی آن را به حساب آوریم، گزینش اکثر جوامع در راه جهانی شدن را نادیده گرفتهایم، آن دستاوردهای مختلفی داشته است که همگون سازی اقتصادی تنها یکی از آن هاست. آن تولید جهانی را افزایش داده است، رشد اقتصادی را در پی داشته، درآمد و کیفیت زندگی را ارتقاء بخشیده و موجب رشد بخش غیر رسمی اقتصاد و اشتغال گردیده است.[2]
در حالی که در عرصه فرهنگی نیروهای همانندساز فرهنگی، چنان که در سنجه ای جهانی عمل می کنند، گستره ای برای «گفتگوهای ناهمانندساز» پدید آورده اند.[3]
با این همه، حتی همگون سازی اقتصادی نیز تا حد زیادی، اوضاع مادی و رفاهی مردم در اقصی نقاط جهان را بهبود بخشیده است و همان انگیزه اصلی در پیش گرفتن راه توسعه جوامع مختلف بوده است. همگون سازی میلیون ها فرصت شغلی ایجاد کرده و باعث شده که حدود دو تریلیون دلار سرمایه از کشورهای ثروتمند از طریق سهام، سرمایهگذاری در اوراق قرضه و وام های تجاری، به کشورهای فقیر و در حال توسعه منتقل شود.
اینکه اینترنت باعث شده است تا شکاف میان کشورهای غنی و فقیر کمتر شود و این روند در دهههای جاری تسریع میشود، البته آن به اقتصاد محدود نمیشود و در حوزههای اجتماعی و فرهنگ نیز نتایجی به بارآورده است که در هیچ کجای تاریخ تاکنون سابقه نداشته است.
سلسله مراتب اقتدار و لایه لایه شدن جامعه بر اثر آن که از عوامل اصلی تبعیض ها و توزیع نامتناسب دانش و معلومات و تشریک مساعی در تصمیمات (از طریق شکستن محدودیت های جغرافیایی) به شمار میرفت، اکنون از طریق رسانههای جهانی و اینترنت شکسته شده است و انسانی که تاکنون در کشور و پایتخت خود بیگانه و نادیده گرفته شده بود، با شبکه های اطلاعاتی وسیع در دورافتادهترین نقاط جهان میتواند از اطلاعات هر کجای جهان آگاه شده و در بسیاری از مراکز مردمی و جامعه مدنی مشارکت کند. جهانیشدن حتی عمیقترین تحولات اجتماعی و سیاسی را موجب شده است، به طوری که آن روند، همگام با اطلاع رسانی به مردم، در جوامعی که زمانی محدود و بسته بودند، باعث سرنگونی دیکتاتوریهای بسیاری شده است.
دموکراسی که همواره از این محدودیت رنج میبرد که آرزوی همیشگی خود، یعنی مشارکت مستقیم و بیواسطه مردم را دور از دسترس و غیرعملی میدید و ناگزیر آن همیشه از طریق باواسطه (نمایندگان) و رأی غیرمستقیم شهروندان تحقق مییابد[4] و از این روی، اصل تعیین کننده دموکراسی (مشارکت) هنگام تجلی در جوامع با محدودیت های جدی روبرو میشد، اکنون با دنیای اطلاعاتی و ارتباطی جهانی، چشمانداز تحقق واقعی تشریک مساعی و مشارکت مستقیم هر انسانی را در هرکجای دنیا نشان میدهد و این آرزو همیشگی را به واقعیت نزدیک ساخته است! اما هم زمان عواقب منفی و تاوان هایی نیز به بارآورده است که از جمله باید به اضمحلال برخی فرهنگ های بومی و گوناگونیهای آن ها، آسیبپذیری بیشتر جوامع فقیر و کمتر توسعهیافته در مقابل بحران های آن و نبردهای جدید فرهنگی اشاره کرد.
اما پرسش اساسی این است؛ آیا آن ها چیز تازهای هستند!؟ فرهنگ های بومی و محلی پیش از جهانیشدن نیز در معرض تهاجم فرهنگ های سلطهجو و انحصارطلب بودهاند، و اتفاقاً جهانی شدن موجب شده است که آن ها در مقابل فرهنگ های ملی، رسمی و سلطهجو از امکانات نوینی برای بروز و تجلی خود استفاده کنند و خطر اضمحلال یا بازآفرینی آن ها تا حد زیادی به توان زایش خودشان منوط میشود. جهانی شدن باعث شده تا در عرصههای جهانی، فرهنگ هایی با «ریشههای کاملاً متفاوت» و فرهنگ های «چندریشهای» پدید آیند که پیش از آن سابقه نداشته است. حتی آنچه که فرهنگ غرب نامیده میشود، به شکلی مستقیم یا غیرمستقیم از آمیختگی مسالمتآمیز فرهنگ ها و تمدن های مختلف هویت یافته و جهان را تحت تأثیر قرار میدهد.
نبرد تمدن ها نیز که پیش از این چندجانبه و چندقطبی بود، تنها به نبردی دوقطبی تقلیل یافته و در سایر ابعاد، بیشتر با تعامل (تأثیرات غیرآگاهانه و غیرمحسوس) و تبادل (تأثیرات آگاهانه و محسوس) فرهنگی روبرو هستیم تا تخاصم و تقابل فرهنگی. جهانی شدن به فرهنگ های بومی و جهانی فرصت های مشارکت جدیدی بخشیده است.[5]
اما شاید بتوان گفت خطرناکترین دستاوردهای جهانی شدن، تصورات یکسویهای است که در مورد پیامدهای مثبت و منفی جهانی شدن وجود دارد.
از نظریاتی که بدون در نظر گرفتن اوضاع پیشین و کنونی جهان، تحولات رو به رشد جهانیشدن را نادیده میگیرند، گرفته تا تئوریسین های مأیوس نظام های شکستخورده پیشین در جهان که در هر دستاورد جوامع نسبتاً موفق تنها فاجعه میبینند. از تئوری هایی که اینان در اتاق کار خود نشسته و منکر آن اند که تحولی در زندگی واقعی جوامع محروم پدید آمده است، تا نظریاتی که جهانیشدن را به معنای تحقق مدینهفاضله و مساوی با نابودی بسیاری از الگوها و روابط پیشین خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی پنداشته و یا بر این تصور است که جهانیشدن به شکلی قاطع و یکسویه، کفه ترازو را به سمت افراد یا نهادهایی تغییر میدهد که منافع شان در تقابل با یکدیگر قرار دارد. شاید مناسب تر آن باشد تا علاوه بر بهرهبردن از دستاوردهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهانیشدن در دنیای امروز برای از میان برداشتن برخی عواقب منفی آن (به خصوص برای جوانان و نسل های فردا) گام برداشته و راهحل هایی را جستجو کرده و به آزمون بگذاریم، همان گونه که تاکنون تحولاتی که بوسیله بشر رقم زده شده نشان میدهد که واقعیت ها توسط آن هایی محقق گردیده و منشاء تأثیر بوده است که خود را به چنان نگاه و کنش دوگانه و متناقضی تجهیز کرده باشند.
آخرین موج جهانی شدن: انقلاب ارتباطات و اطلاعات
این صدای تبش عصر ماست؛ نت هایی که یک فریاد را سر می دهند: ارتباطات و اطلاعات. با ظهور رسانه های جمعی و اطلاعات جهانی یک طرفه، آخرین موج جهانی شدن آغاز، با پیدایش مخابرات و موبایل که دارای اطلاعاتی دوطرفه بودند، حرکت صعودی اش ادامه یافت و با پیدایش اینترنت و رسانه هایی با اطلاعاتی هوشمند و واقعیت مجازی به اوج خود رسید.
این به معنای واقعی کلمه یک انقلاب بود. نخست انقلابی در اندیشه که بر پارادوکس همیشگی واقعیت در مقابل مجاز پایان می داد و آن ها را به یکدیگر پیوند می زند.
در اینترنت شما تنها با یک کلیک به هر نقطه از دنیا فاصله دارید؛ اینجا و اکنون با بزرگترین کتابخانه ها، معتبرترین موزه ها و گالری های هنری و زیباترین جاذبه های فرهنگی و گردشگری هر نقطه از واقعیت مجازی اینترنت. اینک شما در کنار هر هویتی، هویت یک شهروند جهانی را اختیار کرده اید، آیا این ها هر یک به تنهایی برای یک انقلاب کافی نیستند؟
بسیاری از دست اندرکاران اخبار اینترنتی عقیده دارند که ظهور اینترنت موجب نخ نما شدن این شعار انقلابی شده است: «بگذارید مردم سخن بگویند.» آن ها مدعی اند: «بگذارید مردمی که خبر را به وجود می آورند، خبر دهند.» در عرض مدت کوتاهی چندین هزار پیام ردوبدل می شود، بدون هیچ نظارت تحمیلی و تنها محدودیت، یک آیین نامه حرفه ای است.[6] در چنین شرایطی است که بسیاری از ره پویان دینی و معنوی به خوبی می توانند باهم ارتباط برقرارکرده و تبادل اطلاعات کنند.
جهانی شدن، هویت بخشی و مردم محروم
جهانی شدن با تمام تبعات و نتایجی که برای اقصی نقاط جهان داشته، یکی از بزرگترین دستاوردها را برای مردم محروم و منزوی داشته است.
انسان محروم امروز دیگر مجبور نیست تا چشم امید به توانایی های بسیار محدودِ تکنولوژی و دانش محل و کشور خود منحصر شود و قادر است به سرعت از آخرین دانش، تجارب و تکنولوژی های پیشرفته ترین جوامع بهره برد. او به کمک علم از بسیاری از امراض و بیماری های که در مناطق فقیر پدیدار شده و به سرعت رایج می شد، رهایی می یابد؛ هم از طریق پیشگیری و هم درمان.[7]
اما یکی از مهم ترین تأثیرات جهانی شدن به هویتی بر می گردد که به انسان های محروم و حاشیه نشین بخشیده است. تا دیروز بسیاری از آن ها در ابتدایی ترین تصمیمات محلی و بومی شان در نظرگرفته نمی شدند، چه رسد به کشورشان. در حالی که امروز آن ها از طریق شبکه های ارتباطاتی گسترده، رسانه های جمعی، مخابرات و اینترنت که مشخصاً از بارزترین شاخص های جهانی شدن هستند، می توانند با همه جای دنیا ارتباط برقرار کنند.
تا دیروز انسان محروم برای احقاق حقش می بایست به شورشی همه گیر دست زند تا صدایش را به گوش برخی از مسئولان برساند، که آن با تاوان های جبران ناپذیرِ جانی و مالی توأم بود، اما امروزه کمتر از صد روستاییِ آمریکای لاتین با تعدادی پلاکارد می توانند افکار خود را به جهانیان منتقل ساخته و حتی در مخالفت با جهانی شدن اعتراض کنند و به سرعت انعکاس آن را از طریق رسانه ها (ابزار جهانی شدن) در سراسر جهان ببینند؛ چرا که او دیگر هویت یک انسان جهانی را یافته است.
انسان ها دیگر تنها عضوی از محله خود نیستند، آنان عضو یک جامعه جهانی اند که می توانند با انتقال افکار عمومی شان از طریق جهانی شدن، تمام جهان را تحت تأثیر قرار دهند و برنامه ها در سطوح بومی، ملی و حتی بین المللی را تغییر دهند.
ابر بزرگراه های ارتباطاتی و شاه راه های اطلاع رسانی جهانی
تحولات شگرف تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعرسانی و پیشرفتهای شتابان فنآوریهای نظام اطلاع رسانی در جهان امید به عدالت، مردم سالاری، کاهش رنج ها و کمک به کسب حقوق انسانی و دینی مردم در راستای این تحولات را شکل بخشیده است و آن هنگامی خواهد بود که نگرش سنتی ما به پدیدههای جدید نظام اطلاع رسانی و تحولات مؤثر در ساخت جامعه اصلاح شده و در راستای فرایند توسعه قرارگیرد.
پیش از عصر رسانهها، هر شخصی در حد محیط فیزیکی و اجتماعی اطراف خود اطلاعات کسب میکرد، ولی در عصر ارتباطات رادیو، تلویزیون، روزنامهها و مجلات، مخابرات، و اینترنت، تمامی اطلاعات مربوط به خانوادهها، نهادها و فرهنگ های جوامع مختلف را در اختیار هر شخصی قرار میگیرد که به رسانهها رجوع کند و انبوهی از اخبار و اطلاعات گوناگون، تخصصی و حتی متناقض را دریافت کند و همین تکثر است که خصیصه جدید دیگری را به دانش مبتنی بر اطلاعات میافزاید؛ به بیان دیگر، در قلب انقلاب ارتباطات، انتشار جهانی دانش نهفته است و از این روی، انقلاب ارتباطات میتواند به نفع بشریت و در راستای کاستن فاصلهها قرار گیرد و دموکراتیک و آزادی بخش باشد.
غول های جدید فن آوری ارتباطات و اطلاعات که به نسل دوم موسوم اند، یکبار برای همیشه بسیاری از محدودیت های پیشین عصر ارتباطات را برطرف می سازند.[8] ابر بزرگراه های ارتباطی و شاه راه های اطلاعاتی که در حال ساختند، با از میان برداشتن فضای بین رایانه ای در اینترنت و دیدار از اماکن، کافه های الکترونیکی و حتی محیط های کاری، دنیاهای مجازی و واقعی ما را به هم پیوند می زنند. آنجاست که ابژه، سوژه می نماید و سوژه امروز به ابژه فردا بدل می شود. آن ها به تقویت قابلیت ها و تنگ تر کردن محدودیت های ما در زندگی منجر خواهند شد و به زندگی ما ابعادی جدید و به دموکراسی قدرت و نظارتی عظیم تر عطا خواهند کرد.[9]
فقر اطلاعاتی
در عصر کنونی و به تعبیری عصر ارتباطات، فقر تنها به کمبودهای مادی و درآمد مالی اندک اطلاق نمیشود، بلکه آگاهی و اطلاعات از اصلیترین معیارهای فقر است؛ به بیانی دیگر، مردم را از نقطه نظر دسترسی به منابع اطلاعاتی متعدد و متنوع در جهان، به فقیر و غنی تقسیم میشوند و این بار اطلاعات، نه به عنوان وسیلهای برای سنجش متغیرهای اقتصادی یا هر ملاکی دیگر برای توسعه یافتگی، بلکه خود به عنوان میزان و ملاکی برای توسعه یافتگی مطرح هستند. دسترسی به اطلاعات از طریق اینترنت از هر رسانه جمعی دیگر سهل تر و گسترده تر شده است و این به معنای کاهش سریع و تصاعدی فاصله بین مستمندان و فقرا از منظر دستیابی به اطلاعات است که تداوم نیز دارد.
ارتباطات و توسعه در عصر جهانی شدن
در عصر جهانی شدن، معدود محققانی درباره انقلاب ارتباطی و ارتباط نزدیک بین توسعه، فرهنگ و ارتباطات تردید دارند.
توسعه یعنی تغییر و این تغییر، نحوه نگریستن مردم به موضوع ها، اعمال، ارتباط آن ها با یکدیگر و جهان اطراف شان را تحت تأثیر قرار داده است. تغییراتی که در ذهن مردم شکل میگیرد بر دانش، ارزش ها، نگرش ها، باورها و رفتارها و ... تأثیر میگذارد. این تغییرات نمیتواند شکلگیرد مگر با پردازش اطلاعات، اعم از اطلاعاتی که از خارج تأمین میشود، از طریق رویدادها و فعالیت ها، یا به وسیله بررسی مجدد دانش موجود. با شناسایی این حقیقت ارتباطات بلافاصله به عنوان یکی از عوامل اصلی فرایند توسعه مطرح میشود. امروزه دیگر بدون ارتباطات هیچ اطلاعاتی بین مردم منتشر نمیشود و بدون تفسیر اطلاعات هیچ کشف، تغییر و اصلاحاتی انجام نخواهد شد.[10]
ارتباطات به عنوان یکی از عوامل مؤثر در امر توسعه پذیرفته شد. اکنون نقش ارتباطات با تغییر بینش های مربوط به راهبردهای توسعه هم ساز شده است.
ابتدا انتظار میرفت ارتباطات راه را به سوی نوگرایی هموار سازد؛ سپس وظیفه پشتیبانی از برنامهها و پروژههای خاص توسعه به ارتباطات داده شد. بعدها مباحث مربوط به درگیر کردن مردم در برنامه توسعه، با تأکید روی گفت و شنود و شکل های عادلانه و معقول برقراری ارتباط بین طرف های درگیر در فرایندهای ارتباطی مطرح شد.
به نظر میرسد ارتباط میانفرهنگی برای این کار مناسبتر از ارتباط یک طرفه است. این امر امروز به کمک رسانه های جمعی متعدد تسهیل شده است. موانع عمدهای بین برنامهریزان و کارگزاران توسعه و مردم وجود دارد که مانع از نشر سازنده دانش و طرز فکرها میشود. یکی از بزرگترین موانع در میان، عبارت است از موانعی که در ارتباطات و رسانه های جمعی به وقوع می پیوندند.
وسایل ارتباط جمعی و کارکردهایشان
مسأله اساسی این است: چه کسی، از کدام مجری، به کی، با کدام نتیجه، چه می گوید؟[11] در یک جامعه پیشرفته، نقش وسایل ارتباط جمعی به اطلاع رسانی، تبلیغات و حتی پویشهای فرهنگی محدود نمیشود، رسانه ها ابزاری برای پاسخ گویی دولت و کندوکاوش آن ها هستند. آن ها علاوه بر این که به مردم اطلاعات میرسانند، تریبونی برای مباحث مورد علاقه افکار عمومی و اِعمال خواسته های مردم به شمار می روند. از طریق آن هاست که بسیاری از اعضای دولت و سایر مقامات به پرسش های شهروندان و افکارعمومی پاسخ میگویند و آن را به گوش سایر شهروندان میرسانند.
همچنین امروزه وسایل ارتباط جمعی به نوعی از نقش مکمل مجلس برخوردارند، به طوری که حق مشاوره و موشکافی در مورد مسایل مختلف را داشته و این کار را از طریق مداخله عموم مردم انجام میدهند، بهگونهای که هر شهروند عادی از حقِ گفتن و شنیدن برخوردار باشد.[12]
اما نکته در این جاست که رسانههای گروهی تنها هنگامی قادر به تعقیب اهداف و دستیابی به کارکرده های فوق خواهند بود، که مستقل باشند؛ حتی اگر به نوعی برخی از رسانهها تریبون حکومتی به شمار میروند، برخی دیگر میبایست از استقلال لازمه برخوردار باشند.[13]
رسانههایی که بودجه شان توسط دولت تعیین میشود، برای این که استقلال داشته باشند، باید در مقابل کمیسیونی مستقل یا کمیسیونی مرکب از نمایندگان گروههای مختلفی از شهروندان پاسخگو باشند و مهم تر از آن، رسانههای مستقل دیگر از امکان رقابت با رسانههای حکومتی برخوردار باشد. رسانههای خصوصی را نیز میتوان با تقسیم منابع مالی و عدم تمرکز آن در دست عدهای معدود و هم رأی، محقق ساخت.
رسانه های محلی و تنوع فرهنگی
در کنار افزایش چشمگیر رسانه های بین المللی، ما در جهتی به ظاهر معکوس شاهد شکل گیری و رشد رسانه های محلی و منطقه ای هستیم. رسانه هایی که انعکاس دهنده فرهنگ های بومی هستند و جوامع منطقه ای و محلی را تقویت کرده و هویت شان را تثبیت می نمایند[14]؛ به عبارتی دیگر، تاکنون نقش دوگانه جهانی شدن در افزایش و گسترش رسانه های محلی و بین المللی به طور هم زمان نادیده گرفته شده است که نشان از آن دارد، باید بر مشاهداتی که بر نظریات پیشین ما درباره جهانی شدن می تازند، توجه بیشتری کنیم.
افکار عمومی، بومی، ملی و جهانی
افکار عمومی مجموعه عقاید افراد یک جامعه نسبت به موضوعی است که مردم دربارهاش منافع و علایقی مشترک دارند و به عبارت دقیق تر طرز تلقی و واکنش جمعی و مشهود است که جزء بزرگی از جامعه در برابر رویدادهای اجتماعی که اغلب مهم تلقی میشود، نشان میدهند.[15]
افکار عمومی امروزه بیش از هر زمان دیگری در عرصه سیاست و اجتماع برای خود جا بازکرده است. اگر در گذشته حکومت ها میتوانستند با نادیده گرفتن خواست مردم، خودسرانه به هر اقدامی متوسل شوند، اکنون با پدیدهای به نام افکار عمومی مواجه هستند که به عنوان اساسی ترین عامل در عرصه واقعیات اجتماعی مطرح میشود. این پدیده تنها به قلمرو داخلی کشورها محدود نمیشود، بلکه در سطح جهانی نیز حکومت ها و دولت ها ناگزیرند افکار عمومی جامعه بینالمللی را مراعات کنند و از اقدامات خودسرانه و منافی با افکار عمومی جهان پرهیز کنند.
ارتباطات و رسانههای جمعی از طریق انواع تکنولوژیهای اطلاعاتی، افکار کنونی جهان را شکل میدهند و متغیرهای فرهنگی از جوامع مختلف به متغیرها و عواملی تأثیر گذار در فرهنگهای جوامع دیگر بدل شدهاند.
تکثر، تنوع و انتشار رسانهها و هویت جدید کنونیشان که آن ها را از حکومت ها و دولت ها مستقل ساخته است، این امکان را به شهروندان داده تا از طریق افکار عمومیشان، سیاستمداران را وادار سازند تا آنان را به عنوان تعیین کنندگان اصلی خواست ها، علایق و تصمیماتی به حساب آورند که در همه عرصههای ملی و بینالمللی اتخاذ میشود. اگر چه هیچ گاه آن استقلال و این تصمیمات کامل و مطلق نیست، اما حکومت های خودکامه که پیشتر توانسته بودند شبکههای وسایل ارتباط جمعیخود را در مهارداشته باشند، اکنون از متوقف کردن جریان اطلاعات که از طریق آنتنهای ماهواره، فکس و اینترنت ارسال میشود، ناتوان ماندهاند.
از این روی سیاستگذاران و برنامهریزان امروز ناگزیر از منظورداشتن افکار عمومی به عنوان واقعیتی انکارناپذیر هستند و هیچ گاه در طول تاریخ سیاسی و اجتماعی، افکار عمومی تا به این حد از اثرگذاری برخوردار نبوده است.
افکار عمومی را از طریق روش های علمی و پژوهش های اجتماعی سنجیده و ارزیابی میکنند و سیاستمداران و مسئولین ناگزیرند برای این که انتخاب شده و توسط مردم مورد تأیید واقع شوند، خود را با افکار عمومی همراه ساخته و تصمیمات خویش را با توجه به افکار عمومی اتخاذ نمایند. متأسفانه در کشور ما مدت زیادی نیست که چنین پدیدهای را مورد توجه و سنجش علمی قرار داده و در تصمیمات تعیین کننده نهایی بدانند. البته سیاستمداران مردم دوست، همواره درصدد بودهاند تا تصمیماتی که اتخاذ میکنند، مطابق با خواست و اراده مردم باشد، اما چنین حدس هایی چون مبتنی بر پژوهش و نظرسنجی علمی نبوده، نمیتوان به حساب افکار عمومی به معنای امروزین آن نوشت و تنها میتوان پنداشت که شاید چنین بوده است؛ به بیانی دیگر، در علوم اجتماعی امروز، افکار عمومی مترادف روش ها و پژوهش های علمی است که هر گونه اظهارنظری در خصوص ماهیت آن تنها موکول به نظرسنجیهای علمی است، نه حدس های فردی و حتی غریب به یقین، از این روی ضروری است تا مؤسساتی بیطرف و متخصص به سنجش و انعکاس اطلاعات مبتنی بر افکار عمومی پرداخته و این متغیر مهم برخاسته از روابط اجتماعی و فرهنگی را به عنوان مهم ترین مبنای واقعیات اجتماعی و اساسیترین ابزار اظهار عقاید مردم معرفی کرده و مورد استفاده سیاسیون، برنامهریزان، مسئولین و مدیران قرار دهد.
اکنون دیگر افکار عمومی حتی به یک جامعه مشخص محدود نمیشود و علاوه بر سیاستمداران، بسیاری از مدیران سازمان های جهانی غیرسیاسی نیز میکوشند تا افکار عمومی مردم در سراسر جهان را مدنظر قرار دهند.
فرهنگ جهانی و فرهنگ بومی
فرهنگ تمامی دنیای دور و بر ما را در ذهن مان تعریف میکند؛ به آن ها شکل میبخشد، طبقهبندیشان میکند و معنای شان میبخشد[16]
فرهنگ در حقیقت، بخش انسان ساخته محیط است؛ حال آن، چه ذهنی باشد و چه عینی. فرهنگ است که تعیین میکند اعضای آن فرهنگ رابطهشان را با محیط، ماوراء طبیعه و مردم درون و بیرون فرهنگشان چگونه تنظیم کنند.[17]
ما جهان را کمتر آن گونه که هست، و بیشتر آن طور که ما هستیم، درک میکنیم؛ چرا که فرهنگ است که تعیین میکند ما چگونه اطلاعات دریافتی از محیط، روش تفسیر و روش مورد استفاده آن ها را درک کرده و به کار میبخشد[18]؛ به بیانی دیگر، فرهنگ است که واقعیات را برایمان میسازد! آن، هم ظرف و هم مظروف اندیشه تا رفتار ماست. فرهنگ به گروه و اعضای آن کمک میکند تا از عهده مشکلات زندگی در محیطی خاص و در زمانی معین برآیند. شاید بهتر باشد فرهنگ را شیوه با هم زیستن در دنیایی بدانیم که «نفوس انسان ها با تمامی گوناگونی هایشان» یک بُعد، محیط بعدی دیگر و نوع تعاملات آن دو، بُعد دیگر و مکمل آن ها به شمار می روند.
فرهنگها از فصول مشترکی برخوردار هستند، همان گونه که تمایزاتی با یکدیگر دارند. فصول مشترک فرهنگهای مختلف که به اصیلترین و انسانیترین وجوه فرهنگ مربوط میشود، فرهنگ جهانی را میسازد. مخاطبان چنین فرهنگی نیز جهانی خواهند بود و آن به بخش بزرگی از نیازها و تقاضاهای فرهنگی موجود مردم در جوامع مختلف و به ویژه جوانان پاسخ خواهد گفت. اکنون در سطح جهان، تلاشهای مستمر و بعضاً سازمان یافتهای برای تأکید بر این وجوه مشترک و انسانی فرهنگ انجام میشود و سازمان یونسکو آن را یکی از اصلیترین وظایف خود به حساب میآورد.[19] اما آن به معنای نادیده گرفتن فرهنگ های بومی و گوناگونیهای زیست بومیشان نیست. فرهنگ های بومی بدون آن که حذف شوند، میتوانند در روح تکثر فرهنگی نقشی بزرگ ایفاء کنند و اکنون سازمان های انسان دوستانه جهانی، از جمله یونسکو حفظ و تقویت فرهنگ های بومی و زیست بوم های آن را از مسئولیت های خود میدانند. منظور از زیست بوم، شرایط فیزیکی و محلی، جغرافیایی، آب و هوا و تمامی گیاهان و جانوران یک اقلیم است که از عوامل مهم و تعیین کننده فرهنگ یک منطقه و جامعه است و فرهنگ هر ناحیه و جامعه از بستر تعامل انسان با آن برمیخیزد.[20]
اما رابطه فرهنگ و زیستبوم یک طرفه نیست و در فرهنگ هایی پویا، همان گونه که زیست بوم، فرهنگ انسانی را میآفریند، فرهنگ شکل گرفته در بستر آن نیز خود خالق شرایطی جدید بر زیست بوم میگردد که در آن شکل گرفته است و تعامل آن ها مداوم ادامه خواهد داشت، همین نکته است که مطالعات فرهنگ های محلی و جوامع منطقهای را برای نسل فردا ضروری میسازد.
اما نباید به فرهنگ ها به شکل پدیده های ایستا نگاه کنیم. فرهنگ ها مدام دست خوش تغییر هستند، آن ها از درون یا بیرون در معرض تحول قرار میگیرند. گاه به وسیله فرآیندهای خودجوش و درونزا، به خلاقیت و نوآوری دست زده و گاه از طریق تعامل فرهنگی از فرهنگ های دیگر اقتباس کرده و متأثر میشوند.
تفاوت های فرهنگی همیشه بوده و خواهند بود و بسیاری از وجوه این تفاوت ها، بیش از این که از اختلافات برخیزد از گوناگونیها و تنوعات روح انسانی حکایت دارند که خود میتواند به موضوعی برای شناسایی بهتر انسان های جوامع مختلف از یکدیگر تبدیل شده و تکاملشان را مقدور سازند. در گذشته به اختلافات فرهنگی به عنوان بهانه ای برای درگیری های قومی، ملی و ... نگاه می کردند، اما در دنیای امروز فرهنگ های پویا به اختلافات فرهنگی به مثابه پدیده هایی که انعکاس دهنده گوناگونی های اندیشه و تجارب روح انسان های مختلف اند، می نگرند و از آن به عنوان دستاویزی برای شناخت هر بیشتر و بهتر یکدیگر بهره می برند. وظیفه ای که بیشتر بر عهده جوانان امروز و فردای فرهنگ ها و تمدن های مختلف است.
تحولات فرهنگی با رهیافتی انسانی
باید توجه داشت که فرهنگ ها، به خصوص فرهنگ های بومی و محلی، با وجود برخورداری از تمام غنای انسانی و ارزشی، از خرافات و تعصبات و عادات ضد انسانی و ضد ارزشی نیز مبری نیستند؛ از این روی ضروری است تا فرهنگ جهانی با زدودن خرافات و تعصبات ضد انسانی و ارزشی، بر گوناگونیها و خلاقیت های خودجوش و زاینده فرهنگ های مختلف تأکید کرده و با بروز آزادانه خویش، جایگاهی برای هر فرهنگ بومی پدید آورد؛ به بیان دیگر، فرهنگ جهانی از چنان جایگاهی برخوردارست که تعصبات و خرافات فرهنگ های بومی را زدوده و بر تنوعات موجود در فرهنگ های محلی و بومی تأکید ورزد و این به معنای تحقق فرآیندی است که تعامل فرهنگ جهانی و بومی را در بردارد و به آن ها این امکان را میبخشد تا نقشی مکمل برای هم بازی کنند و هر چه بیشتر به یکدیگر غنا بخشند.
فرهنگی که فاقد توانایی لازم جهت روی آوردن به خلاقیت های جدید و استفاده همزمان از دستاوردهای نو در هر دوران و تفسیر تازه از تجارب گذشته توسط نسل جدید از یک سوی و بهره مندی از تجارب سایر فرهنگ ها، بینش ها و تجارب جهانی از دیگر سوی باشد، از باروری و شکوفایی باز خواهد ماند و رکود و رخوت بر سرنوشت آن حاکم خواهد شد؛ بنابراین به نظر می رسد یکی از اولویت ها را باید توجه توأمان به فرهنگ جهانی و فرهنگ های بومی با رویکردی «انسانی و معنوی» جوانان به آ ها تشکیل دهد.
نسبیت فرهنگی
فرهنگ جهانی اعلام می کند، فرهنگ ها با تمامی گوناگونی شان قادر به ظهور خواهند بود و نسبیت فرهنگی می تواند معیاری برای تجلیات و تعاملات فرهنگ های مختلف باشد. چون برتری فرهنگی بر فرهنگ دیگر نوعی تبعیض به شمار می رود. اما اگر فرهنگی به نسبیت فرهنگی باور نداشته باشد و بخواهد سایر صور فرهنگی را حذف یا نابود سازد، آیا باز می توان جملگی فرهنگ ها را کاملاً در یک سطح نسبی دید؟ اینجاست که چالش اساسی نه تنها تبعیض باوران که حتی نسبی باوران شکل می گیرد. نحوه پاسخ دهی به تناقض فوق است که نبرد فرهنگ ها را در ابعادی اجتناب ناپذیر می سازد؛ زیرا باور به نسبیت فرهنگ ها، دستاوردی است که خود در دوره ای از تحول فرهنگ ها و تمدن ها به دست می آید و گرنه فرهنگ هایی که در عهد بدویت به «جاهلیت» و در عصر مدرن به «فاشیست» تعبیر شده اند، «قومیت» را معیاری برای اصالت بخشیدن به «فرهنگ خودی» و «غیریت» را بهانه ای برای تبعیض نسبت به سایرین، بخصوص فرهنگ های گوناگون «غیرخودی» می سازد؛ از این روی است که «نبرد فرهنگ ها» گریزناپذیر خواهد بود.
نبردها و تهاجمات جدید فرهنگی
امروز تهاجمات فرهنگی با هویتی جدید شروع به زایش و بازآفرینی کرده اند. اینکه از پس بی نظمی های جدید فرهنگی، اشکال جدیدی از مقابله فرهنگ ها صورت بسته اند. اشتباه نکنید؛ نبرد کنونی فرهنگ ها هرگز با برچسب ها، شعارها، تبلیغات و ابعاد صوری فرهنگ که اینک به عنوان نوعی «توطئه» مورد توجه اند، به وقوع نمی پیوندد.
این مبارزه ای است، بطنی، آرام و خزنده که نه تنها بستر، که کل جوهره تحولات آتی دنیا ما را در برگرفته و رقم خواهد زد. اما همزمان نباید نادیده گرفت که اکنون بخش مهم و عظیمی از تحولات فرهنگی بدون نبرد و از طریق «تبادل و تعامل» تحقق می یابد که امروز به نوعی «رقابت» بدل شده است و نگاه به تحولات فرهنگی صرفاً از روزنه «تهاجم یا نبرد»، بیش از آن که از واقعیتی بیرونی ناشی شود، یا از عینک این ناظران انعکاس می یابد و یا حاصل تعمیمی است از فضای تنگ فرهنگی ای که تنفس می کنند، به عرصه های فرهنگی دیگری که کمتر با آن ها آشنایی دارند.
اما از سویی دیگر، ابعادی از فرهنگ ها همچنان به نبرد با یکدیگر ادامه می دهند. نبرد عظیم امروز بین «فرهنگ تکثرطلب و تعامل خواه»، که همه فرهنگ ها، ادیان و آراء را محترم می شمرد از یک سو و «فرهنگ هایی که اعتقادات انحصارجویانه» را تحمیل می کند، از سویی دیگر آغاز شده و جریان دارد. فرهنگ تکثرطلب در پی راه حل ها و رویکردهایی برای تحقق و عینیت یافتن حقوق انسانی، ملی، زیستی، اخلاقی، جنسی، قومی، اجتماعی و دینی است[21]، که منش نوینی از همزیستی را می طلبد که خود به توافق های جدیدی می انجامد و فرهنگ های موجود را دوباره سامان داده و در برخی موارد حتی فرهنگ های تازه ای به وجود می آورد. در حالی که فرهنگ های انحصارطلب با تقلید از انواع خاصی از وجوه فرهنگی انسان، سایر اشکال تجلی روح انسانی را محروم و حذف می سازند.
فرهنگ تعامل خواه، حامی الگوهای چند لایه ای از انواع هویت ها است که به هر شخص و جوانی امکان آن را می دهد تا به عنوان یک انسان یا شهروند، آزادانه برگزیند که دلبسته به فرهنگی خاص یا چندین فرهنگ و صاحب هر نوع اعتقاداتی در این جهان باشد. در حالی که فرهنگ انحصارطلب درصدد یکرنگ ساختن و از میان برداشتن گوناگونی ها است و هویت های دیگر انسانی را قربانی می سازد.
محور فرهنگ تعاملی بر مشروعیت تکثرها و گوناگونی هایی است که ابعاد وجودی روح و جسم انسان را قربانی نمی سازند، در حالی که فرهنگ انحصارجو به دنبال ابعادی سلیقه ای و بعضاً تعصب آمیز است تا تکثرها را به یکرنگی بدل ساخته و اشکالی خاص از الگوهای فرهنگی را که خود تجویز می کند، به عنوان تنها الگوهای موجود القاء کند.
هر تفکر، جریان و سیاست فرهنگی، نه با شعارها و تبلیغات، بلکه با ماهیت کنش ها و در پیش گرفتن عملی هر یک از دو راه فوق هویت و جایگاه خویش را در نبرد فرهنگ ها مشخص خواهد ساخت.[22]
هویت فرهنگی و ملی
هویت به معنی «چه کسی بودن» است و از نیاز طبیعی انسان به شناخته شدن و شناسانده شدن به چیزی یا جایی برمیآید. این حسن تعلق، بنیادی ذاتی در وجود انسان دارد. برآورد شدن این نیاز، «خودآگاهی» فردی را در انسان سبب میشود و ارضای حسن تعلق میان یک گروه انسانی، خودآگاهی جمعی و مشترک یا هویت بومی یا ملی آن گروه انسانی را تعیین میکند. اگر مردم یک کشور را به عنوان سلولهای وجودی آن در نظر گیریم، بیتردید ترکیبات اجتماعی و اداری، ارکان حیات آن کشور است و آنچه از هویت و ملیت میشناسیم، به منزله روح این پیکر خواهد بود.[23]
اگر نیازمندی ها معنوی و حس تعلق انسان به چیزی یا جایی ارضاء نگردد و انسان از هویت خودآگاهی نیابد، موجود سرگردانی بیش نیست که هرگز نخواهد توانست از کلاف سردرگم بی سر و سامانی و بیهدفی رهایی یابد (همانجا، 32 ـ 33). این، پدیدهها و نهادهای معنوی و فرهنگی هستند که فضای انسانی را به گونهء محیطی مشخص و مستقل از دیگر محیط های انسانی، جدا و متمایز میکند و افراد آن فضای انسانیِ ویژه را از روح و سربلندی هویتی و از حس همدلی و همراهی برخوردار میسازد. هویت ملی از وجوهی برخوردار است که به قرار زیر است: 1- خانواده 2- زبان 3- دین و آئین 4- زادگاه و سرزمین 5- تاریخ-6 ایدئولوژی، سنتها و ارزشها 7- باورها و رفتارها 8- دانش و فنون 9- خودآگاهی و خودیابی که از نحوه ترکیب مولفههای پیشین پدید میآید.
با نظری بر تاریخ گذشته سرزمین ایران و نگاهی به مولفه های هویتی در جامعه کنونی آن در خواهیم یافت که هویت ایرانی، هویتی چند پایه است و بر عواملی چون سرزمین مشترک، تاریخ مشترک، ادبیات مشترک، دین مشترک، آداب و منش مشترک استوار است. هر ایرانی که در یک عامل از عوامل بالا با ایرانی دیگر شریک نباشد، در دیگر عوامل با او و دیگر ایرانیان شریک است. اگر چه هویت فرهنگی یک جامعه مدیون تمامی اجزاء و عناصر موجود در فرهنگ آن جامعه است. اما نمیتوان انکار کرد که این هویتبخشی در برخی از عناصر یک فرهنگ حضور قویتری دارند. در واقع عناصری از فرهنگ در سطح مقطعی از زمان به عنوان نمادهای نهادهای هویت یک ملت متجلی شده و خود را عیان میسازد (طرح تدوین برنامه ایران 1400، 1375: 3).
هویتیابی فرهنگی در عصر جهانی شدن
فرهنگ شبکهای زنده، پویا و زاینده است که طی سدهها پیوسته در حال تغییر، تکامل، پالایش و باززایی بوده است. بسیاری بر این تصورند که فرهنگ و به تبع آن، هویت فرهنگی صرفاً گنجینههایی هستند که به ما به ارث رسیده و وظیفه ما نگهداری و پاسداری از آن هاست. در حالی که با ابراز احترام به اندیشمندان و بهخصوص بزرگان و دست اندرکاران عرصه فرهنگ و هنر که از چنین دیدگاهی برخوردارند، باید اذعان کرد که فرهنگ حاصل جوشش نیروهای خلاق انسانی و اجتماعی است[24] که با تقدیس و تکریم از زایش باز میایستد، حتی اگر پرستندگانش هدفی غیر از آن در سر داشته باشند! چرا که فرهنگ نه تنها حاصل و نتیجه پیشرفت انسانی و اجتماعی، بلکه عامل هر نوع پیشرفت انسانی به شمار میرود. پس اگر فرهنگ و هویت های فرهنگی از چنین جایگاه ارزشمندی برخوردارند، نباید آن ها را چون سنتی ثابت و تغییرناپذیر تقدیس کرد، بلکه میبایست آن ها را فرآیندی شکلپذیر دانست که نه تنها میتوانند خود را با وضعیت های نوین تطبیق دهند، بلکه در عین حال این شرایط نوین را خلق نموده و اهداف و غایت آن را بازتعریف نمایند و در عین انعطافپذیری، انسجام و تکثر خود را حفظ کنند، باید بتوانند از یک سوی خرافات، تعصبات، تمایلات و تبعیض های غیرانسانی را از خود بزدایند و از سویی دیگر وجوه انسانیشان را در کثرت هر چه بیشتر بیافرینند و با تعامل از جوامع، فرهنگ ها و تمدن های دیگر، معیارها، عناصر و چه بسا فرآیندهایی را مبادله کنند که ارزش انسانی، اجتماعی و فرهنگی خود را به ثبوت رسانده باشند. اما حتی باید گامی نیز از آن پیشتر رود و بایدها و نبایدهای فرهنگی را خود تعریف کنند؛ به خصوص هر نسلی حق انتخاب خود را دارد و هیچ فرد، گروه یا جامعه ای نباید به خود اجازه دهد که این حق را از آنان بگیرد.
آیا فرهنگ های زنده و زایای امروزی همان هایی نیستند که از جمود در گذشته خود اجتناب کرده و به جای متوقف کردن خود در زمان، کوشیدهاند تا همراه با آن، افکار و کالبد خود را در آن تزریق کنند، توان باروری بیابند و از این راه، مدام زنده و پویا در اذهان بازآفریده شوند؟
هویتیابی ملی در دنیای امروز
هویت هر ملتی بیشک در ریشههای اجتماعی و فرهنگی تاریخ آن مردم نهفته است، ولی آن هرگز در حد گذشته محدود نمیشود، بلکه به ماهیاتی مربوط میشود که از خصایص کنونی اجتماعی و فرهنگی جامعه نشأت میگیرد که کاملاً تازگی داشته و به دنیای امروز تعلق دارند. حتی خصایص تاریخی ـ هویتی یک ملت نیز به تمامی وقایع و مولفههای گذشتهشان مربوط نمیشود، بلکه از میانشان، آن ویژگیهایی ماندگار بوده و هنوز در روح جمعی آن ملت موج میزند، که با یافتن پیام و مخاطبی برای نسل امروز از فسیل شدن خود جلوگیری کرده و امکان بازتولید خویش را فراهم آورده باشند.[25]
در دنیای امروز، هویت فرهنگی و ملی را دیگر نمیتوان مثل برخی از هویت های موروثی در نظر گرفت، حتی اگر پذیرفته شود که همواره از طریق این میراث، انطباق فرد با جامعه خویش صورت میگیرد؛ به عبارتی دیگر، اکنون همچون سایر زمینههای اجتماعی، معیار موروثی بودن، دیگر در دنیای امروز مشروعیت بخش و معتبر نیست و هویت ملی نیز همچون سایر زمینهها به وجوهی عطف میکند که اکتسابی بوده و نسل ها در طی تجربه کنونیشان به آفرینش و بازآفرینی آن مبادرت میورزند.
سیر هویت یابی فرهنگی، دینی و اخلاقی
در این چشمانداز، هویت به مثابه یک مسیر هویتیابی همواره مورد پرسش و بازتعریف و بازآفرینی واقع میشود که خود را در طی مسیری طولانی توسط نسل های مختلف تحقق بخشیده و تحلیل میکند. این مسیرها تنها مسیر عقاید نیستند، بلکه به طور یکسان متضمن کل جوهره اعتقادورزی نیز هستند که شامل هنجارها، رفتارها، الگوها، حس زنده تعلق، شیوههای درک جهان و شرکت فعالانه، نه در قلمروهای صوری، بلکه در کنش های معناآفرین هستند که خود پدید آورنده آن به شمار میروند.
جهتگیری این مسیر به یک معنا در علایق، خواستهها و گزینش های افراد متبلور میشود. همچنین این جهتگیری وابسته به شرایط عینی اجتماعی، فرهنگی و نهادی است که در درون آن ها این روند باورها و رفتارها آشکار میشوند و هویت های فرهنگی، دینی و اخلاقی خود را تجسم عینی می بخشند.
ساختار، روابط و ابعاد هویتی
بحث در خصوص محیط های اجتماعی ـ فرهنگی که در آن انتقال هویت از نسلی به نسلی دیگر رخ میدهد، محوری را برای تحلیل کنش کارگزاران اجتماعی و نهادهایی که انتقال هویتی را به عهده دارند، پدید میآورد. ساختاری که به شبکهای از روابط و مناسبات برمیگردد: اول مناسبات میان پویاییِ درونی اعتقادورزی، که رشد تجربه هویتی فردی یا جمعی جدید را مقدور میسازد. دوم نقش دخالت های بیرونی، که از طریق اجتماعی شدن، نهادهای دینی، خانواده، مدرسه و... به بسط و سازگار نمودن اشخاص برای انتقال هویتی اقدام میورزند. سوم عوامل مربوط با محیط در حال تغییر که این فرآیند بر بستر آن شکل میگیرد.
برای این که ساختار این هویتیابی را تبیین کنیم میبایست ابعاد و تنوع مشخص کننده هویتیابی را که موکول به گزینش اشخاص و نسل هاست، معین سازیم و به ترکیبات گوناگون آن دست یازیم. از بعد هویت تاریخی آن، میبایست باور یا کنشی را شناسایی کنیم که در هویتیابی و آفرینش آن دخیل بوده است. از بعد کارکردی بررسی کنیم تا تداوم و بازآفرینی آن را در مرحله کنونی مشخص شود. از بعد معناشناختی مورد ارزیابی قرار دهیم تا ابعاد آفرینش، بازآفرینی یا مسخ آن را شناسایی کرده و جایگاه تقلید تا بازآفرینی معنوی آن را دریابیم. البته هر یک از آن ها خود تقسیمات دیگر نیز خواهند داشت. فرضاً بعد کارکردی آن را میتوان از نقطهنظر عاطفی، اخلاقی و اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد.[26]
جهانی شدن و هویتیابی دینی در جریان زمان
در دنیای امروز ادیان نیز به مانند تمامی نهادهای اجتماعی با گسیختگی فرهنگی مواجهاند. این موضوع هنگامی مهمتر جلوه میکند که دریابیم، انتقال دین به نسل های جوان تر، همان فرآیندی است که دین از آن طریق، خود را به مثابه «دین در جریان زمان» شکل میدهد؛ این همان چیزی است که موجب پویایی دین میشود و دین را برای انتقال خود در جریان زمان توانا میسازد.
مسیرهای گوناگونی که مستلزم ابعاد متفاوت و ترکیب هایی از هویتیابی دینی در ابعاد جماعتی، اخلاقی، عاطفی و فرهنگی هستند که در دنیای امروز ممکن است در تقابل با الگوهای سنتی آن قرار گیرند؛ بنابراین مسئله انتقال در کانون توجه جامعهشناسی دینی قرار میگیرد.
اگر آرمان انتقال این باشد که فرزندان باید تصاویر کاملی از والدین شان باشند، آشکار است که هیچ جامعهای به این آرمان نایل نمیشود، چون در عصر جهانی شدن تغییر فرهنگی حتی در جوامعی که تحت حاکمیت سنت قرار دارند، تداوم دارد؛ پس به این معنا، هیچ گونه انتقالی خالی از بحران انتقال، موجودیت نخواهد یافت.[27]
در گذشته این انتقال با شکیل و قاعدهمند نمودن ارزش ها، نگرش ها و رفتارها صورت میگرفت، ولی اکنون ماهیت این انتقال از اساس دگرگون شده و هر جامعهای اگر درصدد است تا انتقال را با بینش کافی و بهعنوان انتخابی برای نسل جدید ارایه دهد، ناگزیر است که معیارهای جدیدِ هویتیابی دینی را شناخته و خود را با آن همراه سازد. چنین شرایطی تمامی نهادهای پرورشی (خانه، مدرسه و مراکز آموزشی و دینی) را وادار میسازد تا رسالت شان را بازتعریف کنند.
چنین پدیدهای مشخصاً در انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و امام خمینی1 یکی از اصلیترین شخصیت هایی بود که چنان بازتعریفی از رسالت دینی را در سال های پیش از انقلاب در نسلی درونی ساخت، تا پیش از آن، مراجع و مراکز دینی عمدتاً انسان دینی را شخصی میدانستند که در ایام خاصی از سال در مراسمی شرکت کند و به تجدید خاطره برخی از وقایع دینی ـ تاریخی بپردازد. اما دکتر شریعتی، استاد مطهری1، آیت الله طالقانی1، امام خمینی1 و برخی دیگر، از رهبرانی بودند که شخصیت دینی را کسی دانسته و معرفی میکردند که وقایع دیروز دینی را در مسایل امروز جامعه کشف کرده و با بازتعریف آن، الگو و هنجار جدیدی را معرفی کنند؛ از این رو آن ها برخلاف تفکرات قالب سنتی دینی در دوره پهلوی تنها درصدد تنفر و انزجار از یزید و شمری که امام حسین7 را به شهادت رساندند، نبودند، بلکه علاوه بر آن در جستجوی یافتن یزیدیان و شمرهای روز دوره خود برآمدند که حسین های جامعه آن روز را قربانی میسازند و آن را به عنوان رسالتی برای مبارزه و رفتار به نسل خود ارایه کردند. دقیقاً آن ها نیز در دوره خود توسط اکثریت متدینان سنتی مورد انتقاد قرار گرفته و با بازتعریف آن ها از الگوهای دینی حتی طرد شدند. هنوز نیز برخی از سنت پرستان مذهبی، بازآفرینی الگوهای جدید دینی آن ها را به عنوان بخشی از پیکره دینی قبول ندارند.
در دنیای امروز نیز ما به چنین بازتعریفی در قالب الگوهای جدید هویتیابی دینی نیاز داریم، تا نسل جدید را در شرایط اجتماعی و فرهنگی جدید دریافته و امکان زایش جدید را در نگرشها، افکار و رفتارها به او دهد.
توجه به این نکته بسیار ضروری است؛ زیرا بسیاری هنوز بازتعریف دهههای گذشته را به عنوان الگوی نسل امروز معرفی میکنند. اگر بر این باوریم که انسان رو به کمال است و هدف از خلقت را در جهانبینی دینی همین رسیدن به کمال میدانیم، پس این به معنای آن است که دنیای امروز، باورها، نگرش ها، رفتارها و الگوهای نسل امروز و متعاقب آن، بازتعریف دینی و اخلاقی امروز را خواهد داشت، که مشخصاً برخی از وجوه اش در نگرش ها، باورها و الگوها و بازتعریف دیروز یافت نمیشود، مگر این که نسبت به معنای واژه کمال، شناخت دقیقی نداشته باشیم؛ بنابراین، بازتعریف دینی به ویژه برای جوانان که خود را طی فرآیند تکوینی اش در طی جهانی شدن متجلی می سازد، باید عملاً در دستور کار قرار گیرد.
تعاملات جهانی اخلاقیات در ادیان مختلف
اخلاقیات و ادیان از ارزش های والای انسانی و معنوی اند که ورای نژادها، فرهنگ ها و ملیت ها رسالت شان را تعریف کرده اند، به خصوص ادیان بزرگ و توحیدی که رسالت اخلاقی شان را فراتر از محدودیت های جغرافیایی و قومی پیش برده اند. اما امروزه جهانی شدن، این ایده را هر چه بیشتر به واقعیت نزدیک تر ساخته است.
جهانی شدن امکان عملی تعاملات و تبادلات پیام های اخلاقی و دینی را بین مردم اقصی نقاط دنیا فراهم آورده است. در گذشته چه بسا درگیری های بسیاری در می گرفت تا پیام یک دین و اصول اخلاقی آن، به گوش مردمی در محدوده جغرافیایی دیگر می رسید و چه بسا که طی جنگ هایی خونین، بخشی از همان اصول اخلاقی ای که دینی مبلغ اش بود، زیر پا گذاشته شده و نقض می شد! اما اینک جهانی شدن حذف ادیان را تقریباً غیرممکن ساخته است و آن را به رقابتی بینشان بدل ساخته است که امکان آن را فراهم می آورد که طی آن، ادیان مختلف از یکدیگر بیاموزند و بر غنای شان بیافزایند.
از سوی دیگر، مبلغان و انسان هایی معنوی و اخلاقی پیدا شده اند که امتزاجی از ادیان مختلف و روح اخلاقیاتشان را جذب کرده و آن را چون پیامی به دیگران انتقال می دهند. در توصیه های اخلاقی اینان، هر دینی می تواند بخشی از پیام خود را بیابد، در عین حالی که روح حاکم بر پشت فصل مشترک بسیاری از اخلاقیاتِ ادیان زمینی و آسمانی هضم شده اند. دینی که خود را ورای تعصبات قومی و مناسکی اش، پیش برده باشد، آن را به فال نیک خواهد گرفت؛ چرا که اینک همان پیامش طنینی جدید یافته است که دل های مشتاق را با زبانی جدید به سوی خود جلب می کند، مگر برای دینی که مدعی رسالتی جهانی است، این انعکاس، چیزی به جز تحقق عینی آن است؟ مگر این که خود به درستی به مفهوم جهانی رسالت اش واقف نباشد! بنابراین، عصر جهانی شدن بهترین دوره برای ادیان جهانی خواهد بود، چرا که آن ها در نقطه عطفشان به هم می رسد که چیزی نیست جز «رسالتی جهانی».
تعاملات نسل ها
انسان با توجه به تعاملاتی که با گستره واقعیت در حوزه زندگی خود دارد، برنامههایی را در ذهن درونی میسازد که در موقع مقتضی به شکل باورها و رفتارهایی متجلی میشود که به نوعی پاسخ به آن شرایط تعاملی بهحساب میآید.[28]
هر گاه شرایط محیط یا نوع تعامل افراد تغییر کند، برنامههای جدیدی به سبب تعاملات جدید در اذهان درونی میشود و در قالب باورها و رفتارهایی متظاهر میشود که در حقیقت پاسخی است به شرایط تعاملی جدید.[29] در این شرایط در یک جامعه معین با دو گروه باورها و رفتارهای متفاوت روبهرو میشویم که در مواردی با هم در تضاد یا تناقض هستند.[30] گروه، نسل یا قشری تعاملی که به تعاملات گذشته پاسخ میگویند، و گروه، قشر یا نسلی که از تعاملات جدید پیروی میکنند.[31]
الگوهایتربیتی، جامعهپذیری و مشارکت
در جامعه ما الگوهای تربیتی، پرورشی و جامعه پذیری نسل جدید با مشارکت او تحقق نمییابد، بلکه دستاوردهای نسلی که مسئولیت های زندگی را در خانه و جامعه به عهده دارد، به شکلی حاضر و آماده در اختیار نسل جدید قرار میگیرد؛ به بیان دیگر، نسل یا نسل های گذشته، عمدتاً امکان تجربه در همان شرایطی را که خود پیش از آن، تعامل کرده و آنگاه بدست آورده، به نسل جدید نمیدهد و با عدم مشارکتپذیری در تصمیمات و کارهای شان، تنها دستاوردهای خود را که حاصل تجارب و تعاملاتشان است و در حقیقت نقطه پایانی و دستاورد آن تجارب و ضروریات آن به شمار رفته، به عنوان شناخت و رفتاری حاضر و آماده در اختیار نسل جدید قرار میدهد؛ بنابراین، نسل جدید تنها ناظر آن شناخت ها، رفتارها و انتخاب هایی است که نسل پیشین تجربه کرده است.
آنچه در نسل گذشته به عنوان ملاکها و ضوابط حاکم بر واقعیت ارزیابی میشود و بدان سبب با ارزش است و تنها به آن جهت پدید آمده که حاصل تجارب نسل گذشته است که اگر آن تجارب و تعاملات نبودند، این معیارهای شناخت و الگوی رفتار و انتخاب نیز تحقق نمییافتند؛ از همین روی، چون نسل گذشته امکان تجربهای مشابه را که خود در گذشته و حال دارد، به نسل جدید نمیدهد، به همین سبب نسل جدید به هیچوجه تعاملاتی را تجربه نمیکند که به شناخت ها، رفتارها و معیارها و گزینش هایی با ملاک های نسل گذشته منتهی شود.[32] از همان روی نسل جدید همواره توسط نسل گذشته محکوم به بینش و انتخاب هایی با معیارهایی رویایی و غیرواقعی است. اما علت چنین دستاوردی چیست؟ آیا عاملش، چیزی به جز الگوهای سنتی تربیتی و جامعهپذیری در جامعه ماست که با عدم مشارکت نسل جدید، اجازه آن را به نسل جدید نداده تا خودشان تجربه و تعامل کرده و از آن روی خود بشناسند و انتخاب کنند!؟ از این روی نسل گذشته تا به نسل جدید اجازه ندهد که با مشارکت در کارهایش، خود تجربه کند، هرگز نسل جدید نه میتواند به همان ملاک ها، بینش ها و رفتارها دست یابد، نه منطقی خواهد بود که چنان انتظاری داشته باشیم.
علل برخی از آسیبهای اجتماعی عدم مشارکت
اما چنین تمایزی در تجارب پس از پدید آمدن چگونه به پیش میرود و افراد و به دنبال آن، جامعه را به سمت خود میکشد؟ نسل جدید که از ابتدا در نهاد خانواده و سپس در نهادهای پرورشی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تنها ناظر نسل گذشته بوده و مشارکتی در هیچ یک از آن ها نداشته است، زمانی فرا میرسد که کارها و مسئولیت ها را از نسل گذشته تحویل بگیرد، اما به هیچوجه آمادگی آن را ندارد؛ زیرا او بنا بر عدم مشارکت و تماشاچی بودن، اکنون دیگر واقعاً از ملاک هایی برخوردار است که با واقعیت و جریان مسئولیتپذیری در زندگی فرسنگ ها فاصله گرفته است و او در مواجهه با دنیای واقعی با ملاک هایش فاصله محسوس و عمیقی دارد!! در نتیجه، نسل جدید هنگامی که با گذشت زمان مسئولیت هایی را در خانه یا جامعه به عهده میگیرد، از هر نظر یک مبتدی است و به همان جهت، ایدهها، بینش ها، شناخت ها، رفتارها و گزینش ها و مهمتر از همه، معیارهایش برای جملگی آن ها بسیار سطحی و به دور از واقعیت است.
این پدیده کاملاً طبیعی و منطقی است؛ زیرا نسل گذشته با عدم مشارکت نسل جدید مانع از آن شده است تا او با آزمون و خطاهایی مکرر، تمامی چیزهایی را تجربه کند، که نسل گذشته منطقی و واقعی میپندارد!؟ و مهمتر از آن، نسل جدید چون در کارها و تصمیمات به مشارکت دعوت نشده است، اصلاً ارزش و معنای چیزهایی را درک نمیکند که نسل پیشین با زحمت و چه بسا تاوان بسیار به چنگ آورده است! در نتیجه او بر حسب چنین ممانعتی، نه تنها بیتفاوت و ناآگاه نسبت به تمامی چیزهایی میشود که نسل گذشته به سختی به دست آورده است و از این روی پرتوقع و طلبکار میگردد، بلکه معیارها و ملاک های او آنقدر به دور از واقعیت خواهد بود که میخواهد همه چیز را یک دفعه اصلاح سازد، به طوری که با یک چشم بر هم زدن خانواده، جامعه و دنیایی را که در آن زندگی میکند، به بهشت مبدل سازد!؟ در نتیجه او در اولین مواجه با دنیای واقعی به سبب عدم مشارکت، از کمترین شانسی برای موفقیت برخوردار نیست!؟ بنابراین، یا همچون شکست خوردهای کنار میکشد، که اشخاص بیتفاوت جامعه را میسازد که و اَشکال مختلف عزلتگزینی و افسردگی در وی بروز میکنند.[33] نتایج برخی از تحقیقات نشان میدهد که ارزش های واقعگریزی و غیراجتماعی در نسل 16 - 24 ساله رشد یافته است[34]، یا از آن ها بردگانی میسازد که خود را تسلیم دنیایی میبینند که از بیرون به آن ها تحمیل میشود، که در نتیجه به جای این که اشخاصی بارآیند که در تعامل با دنیای واقعی راز و رمز آن را درک کرده و آنگاه بتوانند تحولاتی را نیز در دنیای پیرامون خود پدید آورند، از آن ها فرمانبرداران بیچون و چرای هر محیط و جامعهای میسازد که در آن قرار میگیرند و در خوشبینانهترین حالت، گذشته خود و جامعه خود را میآفرینند و در جا میزنند. نمونههای مختلف آن در قالب واقعیتپرستی و اخلاق بردگی متجلی میشوند، یا با قرار گرفتن در مقابل واقعیات و جامعهای که ناگهان به روی آن ها قد علم کرده است، در خوشبینانهترین موضع به یک آرمانگرای ناکام و در بدبینانهترین وضعیت به پرخاشگری حاد و آشوبگری بدل میشود که با بستن چشم های خود تصور میکند که راه حقیقی درست شدن امور تنها با خراب کردن هرآنچه در مقابل ما قرار میگیرد، تحقق مییابد و از هر فرصتی برای بهانهای سود میجویند تا آشوبگری ذهنی خود را عملی سازند.
بسیجی برای مددکاری و امدادرسانی
آن سرمایه نهفته در جامعه که بدنبال اش می گردیم، درست جلوی دیدگان ماست. بسیج که با میلیون ها عضو در شرایط صلح نباید بلااستفاده باقی مانده و به حال خود رها شود یا به کارهای حاشیه ای بپردازد و با آن ها مشغول باشد. انرژی بالقوه ای از خیل جوانان که می بایست در راه نوع دوستی و همیاری به همنوع بشتابد، چرا که اکنون وظیفه ای خطیرتر از جنگ، یعنی حفظ و گسترش دستاوردهای پس از جنگ را بر عهده دارد. اینکه بسیجی وظیفه ای به مراتب دشوارتر از جنگیدن، یعنی پاسداری و سازندگی را بر دوش می کشد، در مواجه با تجارب و دشورای هاست که آنان معنای واقعی شأن نزول بسیاری از آیات کتب مقدّس را به روشنی حس کرده و می فهمند. در حین عمل است که آنان مصادیق واقعی دستورات دینی را به درستی درک می کنند. آن گاه است که در می یابند، عمل کردن با اخلاقیات دینی چقدر دشوار است و این آن ها را از تندروی های جوانی محافظت می کند و از آن طریق وارد تجربه زندگی معنوی می شوند، راهی که برای سیر کمال هر رهروی دین ضروری است.
بسیاری از کشورها آرزوی آن را دارند که از چنین سرمایه های آماده به خدمتی برخوردار باشند تا بتوانند از آن ها در راه سازندگی جامعه شان بهره برند. بسیج می تواند برای مددکاری و امداد رسانی بسیار مفید و راهگشا باشد؛ اگر خواهان انقلابی به معنای واقعی کلمه در عرصه های دینی، اجتماعی و فرهنگی هستیم، این ظرفیت موجود سازمان یافته است و باید آن را جدی گرفت و جهت دهی و برنامه ریزی کرد.
بسیج در شرایط بحرانی و حوادث غیرمترقبه نیز می تواند بسیار مؤثر باشد؛ به شرط این که برای رویارویی با چنان شرایطی آموزش دیده و آماده باشد. چنان که در زلزله بم نخستین یاری رسانان، برخی از طلبه ها و گروه هایی مذهبی بودند که به داد آسیب دیدگان رسیدند. زلزله که یکی از حوادث غیرقابل پیش بینی است که به کرّات در کشور ما روی داده و روی می دهد، می بایست از این طریق مورد توجه جدّی قرار گیرد؛ چرا که فاجعه هنگامی که به وسعت یک شهر و منطقه روی می دهد، نیروهای امدادرسانِ محلی یا خود آسیب دیده اند و یا طبیعی است که در لحظات نخستین به فکر نجات خانواده شان باشند، در این زمان است که نیروهای بسیجی که به سرعت وارد منطقه بحران زده می شوند، می توانند مشکل گشا باشند. در میانِ ما به ازاءهای بیرونی، بسیج کاملترین مصداق نفس مددکاری را داراست.
پرورش و تجربه عینی و عملی
تصور می کنم ضروری نباشد برای اهمیت نفسِ انسان دوستی در دین اسلام، هیچ برهان دیگری به جز این سفارش پیامبر اسلام6 بیاورم که «اگر کسی فریاد کمک خواهی مسلمانی را بشنود و بی تفاوت بماند، مسلمان نیست»[35]. ما از کتب دبستانی تا دروس دانشگاهی باید کمک به همنوع را به اعضای جامعه آموزش دهیم. البته این کافی نیست و برای پرورش افراد باید دانش آموزان و دانشجویان را به مکان هایی ببریم که اشخاص محروم و نیازمند کمک زندگی می کنند و آنان را از نزدیک با کاستی ها و مشکلاتشان آشنا سازیم. آنان از کودکی باید کمک به همنوع را چون اصلی بدیهی در خود درونی سازند! آن گاه است که این رفتار فردی در بزرگسالی به کنشی اجتماعی بدل می شود و سپس با برنامه ریزی و سازماندهی می توانیم بزرگترین تغییرات را در جامعه مان شاهد باشیم؛ چرا که آن موقع است که آن ها به مثابه سرمایه ای اجتماعی و فرهنگی قابل جهت دهی و برنامه ریزی هستند.
آموزش از طریق اینترنت و کارگاه های رسانه ای
خوشبختانه مدتی است که مساجد و مراکز دینی، کلاس های آموزشی مختلفی را برای جوانان و متقاضیان برگزار می کنند، اما امروزه روش های جدیدی نیز در سیر تکاملی آموزش پدیدار شده اند که بسیار مفید خواهد بود که مراکز دینی و فرهنگی کشورمان نیز با آن ها آشنا شده و روش های نو را به آموزش های شان بیافزایند.
یکی از راه های جدید آموزش، آموزش از راه دور یا آموزش به کمک شبکه و اینترنت است. دست اندرکاران آن عرصه معتقدند که اینترنت توفانی از ابتکارات در حوزه آموزش را برانگیخته است. در حالی که برنامه نویسان حرفه ای، نقش مربیان را بازی می کنند، ارتباط و آموزش میلیون ها نفر در داخل خانه و از طریق شبکه فراهم شده است. حتی دولت ها با بخش خصوصی و گروه های تعلیم و تربیت ارتباط برقرار کرده اند تا ابتکارات جدید این حوزه را تأمین مالی و تشویق کنند.
الیس بویسجولی که مدیر اسکول نت (مدرسه اینترنتی) کانادا است عقیده دارد:
«این یک تحول فرهنگی است؛ تحولی که زمان می برد... طرح های کنونی در واقع بخشی از یک هدف بزرگتر است؛ ایجاد فرهنگی برای آموزش از گهواره تا گور.»[36]
چنین فضایی می بایست حتماً مورد توجه مراکز دینی و فرهنگی قرار گیرند. آن ها به کمک شبکه های فعال اینترنتی می توانند بهتر از هر زمان دیگری پاسخگوی پرسش های بی پایان دینی، اخلاقی، معنوی و.. جوانان باشند. با معرفی پایگاه ها و شبکه های اینترنتی ملی و جهانی، اذهان جوانان بومی را فراسوی محدوده جغرافیایی شان می برند و از ابتدا به نوجوانان آموزش می دهند که چگونه دنیای دور بر خود را فراتر از خواست های تنگ فردی برده و جهانی بیاندیشند؛ و این همان چیزی است که ادیان جهانی همواره به عنوان رسالت خویش دیده اند؛ یعنی بردن باورمندان به سوی خواست های دیگرخواهانه جهانی و فراسوی نژاد، قومیت و تعصبات تنگ محلی. اخیراً کارگاه های رسانه ای نیز به آموزش ها اضافه شده است و افق های تازه ای را به روی مددجویان و مددکاران گشوده است. این کارگاه ها به هر دو یاد می دهد، چگونه از شر حرف های کلیشه ای خلاص شوند و خودشان مسائل را دریابند. در این شیوه بازگویی دروس از طریق به حافظه سپاری که یکی از آفت های بزرگ آموزش در سال های اخیر است، کنار گذاشته می شود و اندیشه ها و عقاید شخصی مورد توجه قرار می گیرد.[37]
نتیجه گیری
جهانی شدن پدیده ای است که با افزایش بی سابقه سرمایهگذاری خارجی و سرمایه بینالمللی، گسترش حجم تجارت و تنوع معاملات بین المللی، انتقال سریع و رو به گسترش تکنولوژی و نیروی کار بینالمللی و گسترش حمل و نقل بین المللی و ارتباطات و رسانه ها و فرآیندهای تبادل اطلاعات در اقصاء نقاط جهان و پدیدآمدن دنیای مجازی ارتباطات و اطلاعات شکل گرفته است و با امواج مختلفی ظهور یافته است که آخرین آن به گسترش اطلاعات و شبکه اینترنت مربوط می شود.
جهانی شدن در حوزههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نتایجی به بارآورده است که در هیچ کجای تاریخ تاکنون سابقه نداشته است. سلسله مراتب اقتدار و لایهلایه شدن جامعه بر اثر آن که از عوامل اصلی تبعیض ها و توزیع نامتناسب دانش و معلومات و تشریک مساعی در تصمیمات (از طریق شکستن محدودیت های جغرافیایی) به شمار میرفت، اکنون از طریق رسانههای جهانی و اینترنت شکسته شده است و انسانی که تاکنون در کشور و پایتخت خود بیگانه و نادیده گرفته شده بود، با شبکه های اطلاعاتی وسیع در دورافتادهترین نقاط جهان میتواند از اطلاعات هر کجای جهان آگاه شده و در بسیاری از مراکز مردمی و مدنی مشارکت کند.
جهانی شدن حتی عمیقترین تحولات اجتماعی و سیاسی را موجب شده است، به طوری که آن روند، همگام با اطلاع رسانی به مردم، در جوامعی که زمانی محدود و بسته بودند، باعث سرنگونی دیکتاتوریهای بسیاری شده است. دموکراسی و مردم سالاری که همواره از این محدودیت رنج میبرد که آرزوی همیشگی خود، یعنی مشارکت مستقیم و بیواسطه مردم را دور از دسترس و غیرعملی میدید و ناگزیر آن همیشه از طریق باواسطه (نمایندگان) و رأی غیرمستقیم شهروندان تحقق مییابد و از این روی اصل تعیین کننده دموکراسی و مردم سالاری (مشارکت) هنگام تجلی در جوامع با محدودیت های جدی روبرو میشد، اکنون با دنیای اطلاعاتی و ارتباطی جهانی، چشمانداز تحقق واقعی تشریک مساعی و مشارکت مستقیم هر انسانی را در هر کجای دنیا نشان میدهد و این آرزو همیشگی را به واقعیت نزدیک ساخته است! اینک اینترنت باعث شده است تا شکاف میان کشورهای غنی و فقیر کمتر شود و این روند در دهههای جاری تسریع میشود، اما همزمان جهانی شدن عواقب منفی و تاوان هایی نیز به بار آورده است که از جمله باید به اضمحلال برخی فرهنگ های بومی و گوناگونیهای آن ها، آسیبپذیری بیشتر جوامع فقیر و کمتر توسعه یافته در مقابل بحران های آن و نبردهای جدید فرهنگی اشاره کرد.
باید توجه داشت که جدای از جهانی شدن، فرهنگ شبکهای زنده و زاینده است که مدام در حال تطور است و مرگ آن، هنگامی رقم خواهد خورد، که به تقلید مسخ گردد؛ چرا که فرهنگ حاصل آفرینش نیروهای انسانی و اجتماعی است که ظرف و مظروف آن را تعیین می کند؛ از این روی فرهنگ بیش از هر بخش دیگری با جهانی شدن در ارتباط است. هویت های فرهنگی، ملی، دینی و اخلاقی برای نسل فردا بر بستر جهانی شدن شکل خواهند گرفت. پس نباید آن ها را چون سنتی ثابت و تغییرناپذیر تقدیس کرد، بلکه میبایست آن ها را فرآیندی شکلپذیر دانست که نه تنها میتوانند خود را با وضعیت های نوین تطبیق دهند، بلکه در عین حال، اهداف و غایت آن را بازتعریف نمایند و در عین انعطافپذیری، انسجام و تکثر خود را در عصر جهانی شدن حفظ کنند. این به معنای آن خواهد بود که نهادهای پرورشی در خانه، مدرسه، مساجد، حسینیه ها و مراکز دینی و فرهنگی می بایست رسالت شان را بازنگری و بازتعریف کنند تا طرحی نو در اندازند.
تعاملات ما با نسل جوان نیاز به تجدید نظر دارد تا با مشارکت نسل جوان در تجارب مختلف، به تدریج مسؤولیت پذیری را تجربه کنند و با آموزش از طرق مختلف و مهم تر از آن، قرار گرفتن در فضاهایی که محرومان و نیازمندان زندگی می کنند، از نزدیک مشکلاتشان را درک کرده و با کمک رسانی به آنان، معنای واقعی و شأن نزول بسیاری از آیات و سفارشات دینی را دریابند و با بسیج در راه سازندگی، مددکاری و امداد رسانی، انقلاب بزرگِ معنوی فردای ما را رقم زنند.
فهرست منابع فارسی
فهرست منابع لاتین
-Bollier. D, (1993( The Information Superhighway: Roadmap for Renewed Public Purpose, Tikkun 8:4.
-Breziniski. Z, (1970) La Revolotion Technetronigu, Calmann-Levy, Paris.
-Dunn. J, (1992) Democracy: The Unfinished journey, 508 BC to AD 1993, Oxford University Press, Oxford.
-Gilder. G, (1993) Telecosm: The New Rule of Wireless, Forbes ASAP.
-Lasswell. H.D, (1972) The Stracture and Function of Communication in Society, in W. Schramm (ed) Mass Communication. New York, University of illinois Press.
-Macluhan.M, (1970) Guerre et paix dans le Village global,laffont, Paris.
-Reeves. G, (1993) Communications and the Third World,Routledge, London.
-Sreberny-Mohammadi. A, (1991) The Global and the Local in International Communications and the Third World, Edward Arnold, London.
-Seyf. A, (1997) Globalization and the Crisis in the International Economy, in Global Society, Vol.11, no.3.
پی نوشت ها:
[1] - Breziniski, 1970؛Macluhan,1970؛ Seyf, 1997
[2] - زمانی، 1384: 35-50
[3] - لال، 1379: 213-214
[4] - Dunn,1992: 248ff
[5] - Reeves, 1993; Sreberny-Mohammadi, 1991
[6] - له فور، 370: 46
[7] - احمدی، 1386
[8] - Gilder, 1993: 107
[9] - Bollier, 1993: 22
[10] - بورن، 1379: 8
[11] - Lasswell،1972: 117
[12] - بیتهام، 13: 25
[13] - ساروخانی، 1371: 100-101
[14] - تافلر، 1380: 228
[15] - ستوده، 1374: 172؛ بیرو، 1370: 312
[16] - تری یاندیس، 1378: 48
[17] - بورن، 1379: 120
[18] - تری یاندیس، 1378: 44 و 47
[19] - دکوئیار، 316: 5 ـ 7؛ بهجت و رفعت، 316: 8 ـ 9
[20] - تری یاندیس، 1378: 46 و 57
[21] - پیام یونسکو، 316: 14 ـ 15
[22] - احمدی، 1384: 75-76
[23] - ساختار فرهنگی هویت ملی، 1378: 34-35
[24] - احمدی، 1379-80: 67-76
[25] - احمدی، 1381-1382: 30-31
[26] - همانجا، 31-32
[27] - دانیل، 1380: 287-288
[28] - احمدی، 1380: 12
[29] - همانجا، 12 و 40 ـ 41
[30] - احمدی، در نوبت چاپ، 327 ـ 338
[31] - احمدی، 1383
[32] - احمدی، 82 ـ 1381: 75 ـ 77 و 81
[33] - همانجا، 82 ـ 83
[34] - محسنی و همکاران، 1380: 38 ـ 40
[35] - َنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِم - کافی، ج2، ص 163
[36] - فین، 370: 13-14
[37] - باچر و بلتران، 357: 11-13