بسم الله الرحمن الرحیم
حجت الاسلام والمسلمین نظری منفرد
الحَمْدُ للَّهِ الَّذى جَعَلَ الحَمْدَ مِفْتاحاً لِذِکْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزیدِ مِنْ فَضْلِه وَ دَلیلًا عَلى آلائِهِ وَ عَظَمَتِه
ثم الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.
عن ابی عبدالله(علیه السلام) : ایها الناس إنّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، و ترکوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد، و عطّلوا الحدود، و استأثروا بالفیء، و أحلّوا حرام الله و حرّموا حلاله و أنا أحق من غَیَّر انا حسین بن علی وابن فاطمه بنت رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) [1]
این بخشی از فرمایشات امام حسین(علیه السلام) هست که هنگام ملاقات با حر و سپاهیان حر ایراد فرمودند. ما شیعه معتقد هستیم امام(علیه السلام) با غیب در ارتباط هست، غیب را میداند، البته حد و مرز علم امام به غیب مربوط به مشیت خدا هست که چه مقدار را امام بداند . از روایات هم همین معنا استفاده میشود که مقدار علم ائمه (علیهم السلام) به غیب بستگی به مشیت حضرت حق دارد. حضرت رضا(علیه السلام) در روایتی میفرماید: وقتی امام اراده میکند چیزی را بداند از او نوری متصل میشود به لوح و در آنجا اگر مشیت الهی تعلق گرفت به آنچه که در لوح هست آگاهی پیدا میکند و مطلع میشود. اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و دیگران، که قرآن مجید به آن تصریح میکند با غیب در ارتباط هستند، امری بدیهی و آشکار است ، خدای متعال در آخر سورهی مبارکهی جن میفرماید: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُول [2] یا در آیات دیگر قرآن خدای متعال میفرماید: ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْک [3] یا در رابطه با بعضی از انبیاء مثل حضرت مسیح (علیه السلام)میفرماید: حضرت عیسی(علیه السلام) به قومش فرمود: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُم [4] من به شما خبر میدهم چه چیزی خواهید خورد و چه چیزی را در منزل ذخیره کردهاید. این علم غیب است. یا مثلاً راجع به بعضی از اولیاء و بزرگان که شاید پیامبر هم نبودند خداوند متعال میفرمایند : و آتیناه مِنْ لَدُنَّا عِلْما که این غیر از علم معمولی است آتیناه مِنْ لَدُنَّا. یا در رابطه با عاصفبن برخیا خدای متعال میفرماید: وقتی آن جنی گفت :قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ * قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ[5] من تخت بلقیس را خواهم آورد قبل از آنکه چشم بر هم بزنی . در آیهی آخر سورهی مبارکهی رعد است میفرماید: قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب [6] عاصف بعضی از علم کتاب را میدانست. روایات فراوانی در ذیل این آیهی کریمه هست که کسی که علم کتاب نزد او هست او امیرالمؤمنین(علیه السلام) هست. بنابراین ائمهی ما با غیب در ارتباط بودهاند و آگاهی از غیب داشتهاند. حد و مرز این آگاهی مربوط بوده به مشیت حضرت حق جل و علا، هر مقدار از غیب را که میخواسته در اختیار آنها قرار داده است.
غرض از این مقدمه این هست که امام حسین(علیه السلام) با آگاهی از شهادت از مدینه حرکت کرد و این آگاهی را هم در متون تاریخی میبینیم و هم در ضمن یک سلسله روایاتی که برخی از آن روایات در کاملالزیارات و کتب دیگر است. حالا یکی از آن نمونههای علم غیب امام(علیه السلام) مطلبی است .
نمونه علم امام (علیه السلام)
امام حسین(علیه السلام) هنگامی که در مسیر راه بودند، از حجاز وارد عراق شدند در منزل شراف به فتح شین ضبط کردند. آنجا را شب حضرت ماندند فلما کان وقت السحر امر فتیانه بحمل کثیر من الماء سحر که شد حضرت به اصحابشان و به جوانها فرمودند: آب زیادی بردارید. در این دستور حتماً ی حکمتی است، چون چند فرسنگ دیگر به یک منزل دیگری میرسند و در آنجا آب هست طبیعتاً، منازل مشخص بوده چون این مسیر راه کوفه مکه بوده، حجاج توی این مسیر در تردد بودند، میدانستند منزل بعدی که میرسد آب هست. مشکهای آب روی شترها بود، تقریباً این مشکها را پر کردند، حضرت فرمود: هرچه ظرف دارید پر کنید. ظرفها را پر از آب کردند اما حکمت این همه آب برداشتن را نمیدانستند چون بیسابقه بوده در این مسیر راه مکه تا کربلا که امام(علیه السلام) در جایی امر کرده باشند آب زیادی بردارید، اینجا امر کردند آب زیادی بردارید؛ حکمتش را نمیدانستند. حرکت کردند مسیر را ادامه دادند، یک مقدار که خورشید بالا آمد و کمکم هوا رو به گرمی گذاشت اذ کبّر رجل من اصحاب الحسین(علیه السلام) یک مردی از اصحاب امام حسین تکبیر گفت، اصحاب به ایشان گفتند که تکیبر برای چی گفتی؟ معمولاً انسان وقتی با یک امری مواجه میشود مثلاً شگفتآور است یا امر عظیمی است تکبیر میگوید. گفت: من از دور نخلستان می بینم. زهیربن قین گفت: من این مسیر را مکرر تردد کردم نخلستان نیست. امام حسین(علیه السلام) فرمود: نیک بنگرید، خوب دقت کنید، نگاه کردند فاذا بآذان الخیل و أسنّة الرماح دیدند این چیزهایی که از دور به چشم میخورده بهصورت نخل، اینها نیزههایی است که در دست دشمن است بالا گرفتند بهصورت نخل از دور جلوه میکرد.
حر بن یزید ریاحی
حربن یزید ریاحی بود به همراه هزار نفر سوار رسید، هوا گرم به شدت تشنه بودند. امام حسین(علیه السلام) فرمودند به اینها آب بدهید. سرّ امر امام در سحرگاه که آب زیاد بردارید مشخص شد. هزار نفر را آب دادن و اسبهای آنها را هم آب دادن طبیعی است که آب زیادی را باید اینها برداشته باشند. تمام این جماعت به ضمیمهی اسبهای آنها از آب سیراب شدند، آخرین نفر یک شخصی است بهنام علیبن طحان میگوید: من آخرین کسی بود که خواستم آب بنوشم، از مشک در حالیکه مشکها بر شتر بود. امام(علیه السلام) یک نگاهی به من کردند فرمودند: انخ الراویة، راویه یعنی مشک، اما به زبان و لغت اهل حجاز یعنی شتر، من نفهمیدم چون عراقی بودم نفهمیدم. مقصود حضرت را انخ الجمل فهمیدم. یک معنای دیگر راویه شتر است، شتر را خواباندم آن مشک آبی را که روی شتر بود من برداشتم خواستم بنوشم در اثر شدت تشنگی نتوانستم دهانهی مشک را جمع کنم و درست آب بنوشم، آبها میریخت. امام(علیه السلام) فرمودند که: آبها نریز، نتوانستم، دیدم خود امام حسین(علیه السلام) تشریف آوردند و دهانهی مشک را جمع کردند کنار دهان من گرفتند و من آب نوشیدم. این روحیهی بزرگ و این کرامت نفس چون امام حسین(علیه السلام) ،پسر امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و فرزند رسول خدا هست، همان بزرگواری که در صفین حاضر نشد آب را به روی دشمن تراز اول خودش یعنی معاویه و مردم شام ببندد، فرمود باید آب آزاد باشد. علیایحال آب را خوردند و سیراب شدند، نزدیک ظهر شد کمکم هنگام زوال فرا رسید. امام حسین(علیه السلام) به حجاجبن مسروق جعفی که مؤذن حضرت بود فرمود: اذان بگو، ایشان اذان گفت، فرمود به حر تو با یارانت نماز بگذار من هم با اصحابم نماز میخوانم. حر عرض کرد نه آقا، ما همه به شما اقتدا میکنیم. امام حسین(علیه السلام) ایستادند نماز ظهر را خواندند و بعد از نماز ظهر خطبهای را ایراد کردند. در آن خطبه حضرت فرمودند: ایها الناس، ای مردم این جماعت اظْهروُا الفسادَ، وَ أبْطِلُوا الحُدُودَ، وَ اسْتَأثَروُا بالفیء [7] یعنی بنیامیه؛ اینها در زمین فساد کردند، حدود را تعطیل کردند، حدود الهی اجرا نشد و استأثروا بالفیء اموال را اختیار خودشان گرفتند و حرموا حلاله حرام خدا را حلال کردند، حلال خدا را حرام کردند و أنا أحق من غیّر من سزاوارترین کسی هستم که این وضعیت را تغییر بدهم. وضعیتی که بهوجود آمده، منکرات احیاء شده و معروف از میان رفته، من باید این وضعیت را تغییر بدهم. بعد خودشان را معرفی کردند که من فرزند امیرالمؤمنین و فرزند رسول خدا هستم، کسی چیزی نگفت، سکوت همه جا را فرا گرفته بود، عصرهنگام شد، اذان نماز عصر را حجاجبن مسروق گفت، امام حسین(علیه السلام) نماز عصر را هم خواندند. باز فرمایشاتی را ایراد کردند، فرمودند: که مردم من به این دیار نیامدم مگر بعد از آنکه فرستادگان شما نزد من آمد، اینجا حربن یزید سکوت را شکست و گفت یا حسین! من از این نامهها اطلاعی ندارم. حضرت فرمودند: به غلامشان فرمودند: این دوتا خرجینی که نامههای مردم کوفه در آن هست را بیاور، حضرت این نامهها را هم همراهشان آورده بودند. نامهها را حضرت نشان داد، حر نگاه کرد دید درست است اینها واقعاً نامههایی است که فرستاده شده، اما به حضرت عرض کرد که آقا علیایحال من این نامهها را نفرستادم و من مأمور هستم که شما را به کوفه ببرم و تحویل عبیداللهبن زیاد بدهم. حضرت امتناع کردند او هم اصرار میکرد. ابتدا به ایشان فرمودند: الموت اهون الیک من ذلک تو من را به کوفه ببری. بمیرم بهتر است و آسانتر است از اینکه من را به کوفه ببری. گفت آقا من شما را باید ببرم به کوفه، دستور داد سپاهش آماده شدند، آمادهی برخورد با حضرت. حضرت به ایشان فرمودند که: ثکلتک امک ما ترید این کلمه دشنام نیست اما یک نفرین است من این را عرض بکنم نفرین است این کلمه ثکلتک امک یعنی مادرت در عزایت بگرید. یعنی بمیری و مادرت در عزایت گریه بگرید. حر که این سخن را شنید به امام(علیه السلام) گفت: یا حسین لو ذکر غیرک امی... اگر کسی از تو کسی نام مادر من را برده بود من نام مادر او را میبردم هرکه باشد، اما چه کنم اگر بخواهم نام مادر شما را ذکر کنم جز با نیکی نمیتوانم نام مادر شما را ذکر کنم لذا کوتاه آمد. قرار شد امام حسین یک مسیر دیگری را انتخاب کنند نه کوفه باشد و نه مدینه. عبارت مقاتل و کسانی که حادثهی کربلا را نوشتند اینطوری است فتیاسر الحسین(علیه السلام) عن الطریق سمت چپ جاده را حضرت انتخاب کردند .
آمدند تا صبح روز دوم محرم، صبح روز دوم محرم با دستور عبیدالله امام حسین(علیه السلام) در سرزمین کربلا متوقف شد و مسبب این کار حر بود. فقط یک نکتهای را من عرض کنم این قابل توجه است و آن این است که حربن یزید در مسیر راه گاهی میآمد به امام حسین(علیه السلام) عرض میکرد آقا جان بنیامیه بسیار قوی هستند شما را به قتل میرسانند، یاران شما را میکشند، اصحابتان را میکشند، خودتان را شهید میکنند. امام حسین(علیه السلام) در جوابش این اشعار را فرمودند، فرمودند:
سأمضی وما بالموت عار على الفتى إذا ما نوى حقّاً وجاهد مسلماً
وواسى الرجال الصـالحین بنفسـه وفارق مثبوراً
حر میان بهشت و آتش
حر همچنان در سپاه دشمن بود تا صبح روز عاشورا آمد پیش عمربن سعد، گفت سخنهای حسین را شنیدی؟ گفت آری، گفت: تقاتل مع هذا الرجل؟ با این سخنهایی که شنیدی باز هم جنگ میکنی؟ عمر سعد گفت اگر کار در دست من بود نه نمیجنگیدم، اما چون امر امیر عبیدالله است آری، جنگی که دستها از بدن جدا شود . یک آقایی از دوستان حر میگوید من دیدم که حر من به من گفت: هل سقیت فرسک؟ اسبت را آب دادی؟ گفتم نه، گفت برو اسبت را آب بده. من آمدم، به من نگفت چهکار میخواهد بکند و الا ممکن بود من هم همراه او میرفتم. شخص دیگری از سپاهیان کوفه از دوستان حر بودگفت: کارهای تو انسان را به شک میاندازد، تو چرا اینطور متحیر هستی؟ چرا متوقف هستی؟ توی میدان جنگ انسان باید خیلی آماده باشد. گفت: والله خودم را میان آتش و بهشت میبینم و من آتش را بر بهشت اختیار نمیکنم. شمشیرش را غلاف کرد، سپرش را پشت سر انداخت، شاید کلاه خودش را هم از سر برداشت، میآمد به سمت خیمهی ابیعبدالله رفت. زیر لب یک زمزمهای هم میکرد:
روضه:
روان شد سوی جیش رحمت حق
به حق پیوست و با حق گشت ملحق
بگفت ای شه منم آن حرّ گمراه
که بگرفتم سر راهت به اکراه
دل دلدادگان عشق یزدان
شکستم من به نادانی و طغیان
خطایم بخش ای شاه عدوبند
گنه از بنده و لطف از خداوند
به حضرت عرض کرد هل لی من توبه؟ قال: نعم یتوب الله علیک انزل پیاده شو، عرض کرد: آقا جان سواره باشم بهتر است و به سپاه زد گفت: مادرتان در عزایتان بگرید، من حسین را دعوت نکردم شما دعوتکننده بودید، آیا از مهمان اینطور پذیرایی میشود؟ عمر سعد ترسید سخنان حر تأثیر بگذارد، احساسات سپاه را دگرگون کند، گفت حمله کنید، یک جانبه همهی سپاه حمله کردند. حمیدبن مسلم میگوید من نگاه میکردم حر میرزمید بعد اسبش را پی کردند، پیاده شد پیاده میرزمید. دیگر غبار فضا را گرفت دیگر حر را ندیدم. فقط یکوقت نگاه کردم دیدم سرش به دامن حسین است.
گر طبیبانه بیایی بر سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را
فجعل یمسح الغبار عن وجهه و یقول انت حر فی الدنیا و الآخره کما سمّتک امّک حرا
دیدم ابیعبدالله خاک از صورت حر پاک میکند.
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَیَّ مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
تهیه و تدوین:
دفتر مطالعات، پژوهشها و ارتباطات حوزوی
مرکز رسیدگی به امور مساجد