گروه : فیش منبر
شماره : 243
تاریخ : یک شنبه, 02 شهریور 1399
ساعت : 15:04:10
هفتم محرم امام نور، امام نار

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حجت الاسلام والمسلمین نظری منفرد

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِیدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِیلًا عَلَى آلَائِهِ وَ عَظَمَتِهِ

ثُمَّ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ و سَید الْمُرْسَلِین حبیبِ إلهِ العالمینَ أبی القاسمِ مُحَمَّدٍ صلی الله عَلیه و عَلی اَهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ألمَعصومین المُکَرَّمین و اللَعنَةُ الدائِمَة ُعلی اَعدائِهِم اَجمَعین مِن الآن اِلی قیامِ یومِ الدین.»

عن مولانا الحسین: (علیه السلام)  مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ، وَمَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الفَتْحَ [1]

روزی که حضرت عباس(علیه السلام) سقا نام گرفت

کم‌کم به ایام عاشورای امام حسین (علیه السلام) نزدیک می‌شویم و بر حسب آن‌چه که نقل شده است مثل امروزی که هفتم ماه محرم است به دستور عبیدالله، عمربن سعد آب را به روی امام حسین (علیه السلام) بست. البته گاهی سؤال می‌شود؟ اگر آب سه روز بسته شده بود. پس اهل بیت چه کردند؟

 شب نهم محرم هنگامی که تشنگی بر امام و یارانش شدت یافت، برادرش عباس (علیه السلام) را با 30 سواره و 20 تن پیاده و 20 مشک شبانه فرستاد تا آب بیاورد. نافع بن هلال جملی با پرچمی پیشاپیش این گروه حرکت می کرد. آنها رفتند تا به نزدیکی شریعه رسیدند. عمرو بن حجاج که مأمور بستن شریعه بود پرسید کیستی؟ گفت نافع بن هلالم. من پسر عمویت هستم از اصحاب حسین(علیه السلام). آمده‌ام از آبی که ما را منع کردید بنوشم. عمرو گفت گوارایت باد. نافع گفت وای بر تو! چگونه به من می گویی آب بنوش در حالیکه حسین بن علی(علیه السلام) و یارانش از تشنگی هلاک می شوند؟ عمرو پاسخ داد هیچ راهی برای سیراب کردن آنها نیست. ما را در اینجا قرار داده اند تا آب را از آنها منع کنیم. نافع به پیاده ها گفت مشک ها را پر کنید. آنها داخل شریعه شدند و مشک ها را پر کردند و خارج شدند. عمرو بن حجاج و یارانش، راه را بر آنها بستند.

عباس بن علی (علیه السلام) و نافع بر تمام همراهان عمرو حمله بردند و راه را گشودند و به پیاده ها گفتند بروید. از اصحاب عمرو بن حجاج تعدادی به قتل رسیدند، اما هیچ کس از یاران حسین بن علی (علیه السلام) صدمه ای ندید و همه با آب به اردوگاه بازگشتند. امام و یارانش آب نوشیدند و از آن روز عباس (علیه السلام) سقا و ابوالقِربَه نامیده شد. اصحاب امام حسین(علیه السلام) غسل کردند، این خبر را طبری و دیگران نقل کردند. اما عطش روز عاشورا مُسلَّم است. برخی گفتند این عطش مخصوص بنی هاشم بوده است. در آن فضای گرم آب‌ها تمام شده بود و دیگر آبی نبود. هم بچه‌ها، هم اهل بیت(علیهم السلام) و هم امام حسین(علیه السلام) و بنی هاشم،  همگی تشنه بودند، شاهد بر این تشنگی روایات زیادی وجود دارد. حضرت علی اکبر(علیه السلام) وقتی از میدان برگشت، به امام حسین (علیه السلام) عرض کرد که آقا آبی هست به من بدهید، قوت بگیرم و جنگ کنم؛ امام حسین (علیه السلام) علی اصغر را برای همین جهت به میدان آورد.

 امام حسین(علیه السلام)  تعبیری در روز عاشورا داشتند و فرمودند: اسْتَحْوَذَ عَلَیْکُمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاکُمْ ذِکْرَ اللَّهِ الْعَظِیمِ [2] شیطان بر شما غلبه کرده و شما خدا را فراموش کردید. وقتی انسان خدا را فراموش کرد دیگر ارزش‌ها برای او معنا و مفهوم ندارد. وقتی انسان خدا را فراموش کرد دیگر مقدسات برای او محترم نیست. جریان تشنگی و بستن آب در همین رابطه است؛ ابن زیاد از آغاز این دستور را داده بود منتها امروز این دستور سخت‌تر شد و الا دوم محرم وقتی امام حسین(علیه السلام) به سرزمین کربلارسیدند، یک سواره‌ای از طرف کوفه آمد، نامه‌ای را به دست حرّداد، در نامه نوشته شده بود: اما بعد فَجَعْجِعْ بِالْحُسَیْنِ وَ لَا تُنْزِلْهُ إِلَّا بِالْعَرَاءِ فِی غَیْرِ خُضْرٍ وَ عَلَى غَیْرِ مَاء و السلام.

جعجع بالحسین یعنی سخت بگیر کار را، تنگ بگیر کار را بر امام حسین(علیه السلام) و حسین را در یک منطقه‌ای که دور از آب و آبادانی و سبزه باشد فرود بیاور. نقشه از اول همین بود.

امام نار و امام نور

آورنده نامه وقتی نامه را به حرّ داد. حرّ نامه را  همراه آورنده نامه خدمت امام حسین (علیه السلام)  آورد و عرض کرد آقا یک چنین نامه‌ای برای من نوشته شده، من مأمور هستم نگذارم از این‌جا شما عبور بکنید، باید این‌جا توقف کنید. یکی از اصحاب امام حسین(علیه السلام) به نام ابوالشعثاء کندی که از شهدا هم است، نگاهی به چهره آورنده نامه و قاصدکرد و گفت تو مالک بن نسیر هستی؟ گفت بله، گفت عجب! کار تو به جایی رسیده  است که به سمت شخصی مانند عبیدالله بروی و نامه‌رسان او باشی؟ بیا به پسر پیغمبر بپیوند تا نجات پیدا کنی. گفت نه أَطَعْتُ إِمَامِی‏، من امامم را اطاعت کردم.

 کسی خدمت امام حسین (علیه السلام) رسید و سؤال کرد. ابتدا حضرت از ایشان سؤال کرد که از کجا می‌آیی و چه خبر است؟ گفت از کوفه می‌آیم. فرمود خبر داری از کوفه؟ عرض کرد آقا عَلَى الْخَبِیرِ سَقَطْتَ [3]  از آدم خبیری سؤال می‌کنی. قُلُوبُ النَّاسِ مَعَکَ و سیوفهم علیک دل‌ها با شماست اما شمشیرها به روی شما فردا کشیده خواهد شد. این آیه شریفه معنایش چیست؟ یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ [4]  قیامت روزی است که ما هر گروهی را، هر جمعیتی را با امام‌شان می‌خوانیم. معلوم می‌شود هر جمعیتی یک امامی دارد. حضرت فرمود امام حق و امام باطل دو امام در دنیا هست. فرمود آن‌هایی که دنبال حق بودند با امام حق خوانده می‌شوند و خدا آن‌ها را می‌خواند. آن‌هایی که با امام باطل بودند خدای متعال آن‌ها را با همان امام باطل می‌خواند. و ذلک قول الله عزّ و جلّ: فَریقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَریقٌ فِی السَّعیرِ [5]  آن‌هایی که با امام حق هستند راهی بهشت خواهند شد، آن‌هایی که با امام باطل هستند راهی آتش خواهند شد. این ماجرا همیشه در دنیا بوده امروز هم هست. یک عده‌ای جانبدار باطل هستند و یک عده‌ای هم طرفدار حق هستند.  این ماجرای حق و باطل درعصر پیامبر بوده، قبل از عصر پیامبر هم بوده وتا امروز هم ادامه دارد. به هر حال مالک بن نصیر گفت من از امامم اطاعت کردم.

بستن آب

 امام حسین(علیه السلام) بر این اساس درکربلا توقف کردند. تا چنین روزی که دستور جدیدی از ابن زیاد آمد که از امروز آب بسته شود. واقعا هم عجیب بوده یک عده‌ای آن‌قدر قسی‌القلب باشند. طبری نقل می‌کند روز عاشورا مردی در برابر امام حسین(علیه السلام)، گفت: یا حسین! فرات را ببین چطور موج می‌زند، لا تَذُوق‏ منه جرعة حتى تذوق الحمیم فی نار... ! حضرت فرمودند: که این شخص کیست؟ گفتند رجل یقال له عبدالله بن حوزه  به او می‌گویند عبدالله بن حوزه تمیمی، این مرد تعبیر دیگری هم دارد گفت یا حسین! أبشر بالنار! یک چنین تعبیری، آنحضرت گفت: دروغ گفتی من نزد پروردگارم می روم که مهربان و شفاعتش پذیرفته است؛ روایت می گوید: حضرت آن‌قدر دست مبارک‌شان را روز عاشورا بلند کردند که زیر بغل‌شان نمایان شد. عرض کردند جُرَّهُ إِلَى اَلنَّارِ وَ أَذِقْهُ حَرَّهَا فِی الدُّنْیَا قَبْلَ مَصِیرِهِ إِلَى الْآخِرَةِ  [6] امام فرمود: خدایا او را به آتش دوزخ ببر.  چه قدر باید انسان شقی باشد که با عث می شود امامی که رحمة ‌الله الواسعه است نفرینش کند! راوی (مسروق بن وائل ) می‌گوید: من از کوفه به سمت کربلا آمدم وجلوی سپاه ایستاده‌ام  و به طمع این‌که حسین‌بن علی کشته می‌شود، سرش را بردارم  و به کوفه ببرم و جایزه بگیرم، روای این چنین شخصی است، دقت کنید می‌گوید من جلو ایستاده بودم امام حسین(علیه السلام) رامی دیدم، ماجرا را کاملاً تماشا کردم دیدم امام حسین(علیه السلام) بعد از آن‌که عبدالله بن حوزه را نفرین کرد؛ وی خشمگین شد و خواست اسبش را به طرف حضرت بجهاند که اسبش چموشی کرد. و او را از پشت خود انداخت، بطوری که پای چپش در رکاب بود و پای دیگرش واژگون که مسلم بن عوسجه یکی از اصحاب امام (علیه السلام)، بر وی تاخت و شمشیر به پای او زد و پایش از تن جدا شد. اسب همچنان می دوید و سر او را به هر سنگ و کلوخ و درختی کوبید تا مرد. و روحش به آتش دوزخ رفت. پس از گفت‌وگوی ابن حوزه با امام حسین(علیه السلام)و نفرین آن حضرت و در نتیجه مشاهده مرگ او، مسروق بن وائل مرعوب شد و از میدان نبرد کنار کشید و گفت:«من در این خانواده چیزی دیدم که دیگر هرگز با آنان نمی‌جنگم.»[7]

گناه نابخشودنی

 شقاوت عجیب است واقعا! انسان وقتی در مسیر باطل قرار گرفت اینگونه می‌شود؛ یکی از اصحاب امام حسین(علیه السلام) آقایی است به نام یزیدبن حصین (با صاد، مصغر حصن است) یزیدبن حصین همدانی، از قبیله همدان است. مرد بزرگواری است، از شهداء کربلاست.  به امام حسین(صلی الله علیه و آله وسلم) عرض کرد: من با عمربن سعد رفیق هستم. اجازه بدهید بروم راجع به مسئله آب با عمربن سعد صحبت کنم شاید مؤثر واقع بشود. فرمودند برو. یزیدبن حصین همدانی آمد رسید جلوی خیمه فرماندهی؛ چون هنوز جنگ آغاز نشده بود، جلوی او را گرفتند گفتند کجا؟ گفت می‌خواهم با امیر شما ملاقات کنم، گفتند نمی‌شود، گفت بروید به او بگویید یزیدبن حصین همدانی هستم چون با عمربن سعد سابقه رفاقت داشتند، گفت به او بگویید بیاید، از در خیمه فرماندهی وارد شد سلام نکرد، عمربن سعد انتظار سلام داشت؛ رفیق چندین ساله اوست، او را در آغوش بگیرد، معانقه کنند، دست بدهند، اما یزیدبن حصین هیچ اعتنا نکرد و سکوت کرد. عمربن سعد صدا زد یَا أَخَا هَمْدَانَ أَ لَسْتُ مُسْلِما؟ تو وارد شدی، مسلمان باید سلام بکند، برادر همدانی! چرا سلام نکردی؟ بلافاصله یزیدبن حصین همدانی گفت أ تزعم أنّک مسلم وابن بنت رسول‌الله عطشان پسر پیغمبر تشنه است تو خودت را مسلمان می‌دانی؟ سرش را زیر انداخت تأملی کرد، بعد از تأمل سر بلند کرد. این‌جا است که خدای متعال گناهان این‌ چنینی را نمی‌بخشد. عمربن سعد گفت یَا أَخَا هَمْدَانَ إِنِّی اَعْلَمُ و الله حرمة أذی اهل هذا البیت به خدا سوگند من می‌دانم این خانواده را اذیت کردن کار حرامی است اما چه کنم؟ من از حکومت ری نمی‌توانم صرف نظر کنم. این گناه نابخشودنی است. یزیدبن حصین همدانی ازجا بلند شد، عمربن سعد هر چه گفت کجا می‌روی؟ اعتناء نکرد. خدمت امام حسین(علیه السلام) رفت وعرض کرد: یا اباعبدالله إنّ عُمَرَ بنَ‌ سَعدٍ یَقتُلَکَ‌ بالرَّیِّ‌! عمربن سعد روی قتل شما معامله کرده. پذیرفته شما را به قتل برساند تا به حکومت ری برسد. این‌ها پیام‌های عاشورا است. که ما باید ببینیم در این دنیا چگونه معامله می‌کنیم؟ با خدا معامله می‌کنیم؟ نفس ما بر ما حاکم است؟

 روضه :

امروز روز هفتم است و به یاد شیرخواره ابی‌عبدالله امروز عرض ادب کنیم.

ای یگانه کودک یکتا پرست                         وی به طفلی، مستِ صهبای الست

گرچه شیر مادرت خشکیده است                     شیر رحمت از لبت جوشیده است

در حرم، زاری مکن از بهر آب                          چون خجالت می‌کشم من از رباب

معمولاً بچه شیرخواره آب نمی‌خواهد، می‌گویند سینه مادر یکی غذا است و یکی‌ آب. اما چرا این بچه روز عاشورا این‌طور تشنه شده بود؟ مشهور است می‌گویند اگر انسان زن را اذیت بکند، غصه بخورد شیرش کم می‌شود یا خشک می‌شود. رباب شب عاشورا وقتی شنید امام حسین(علیه السلام) فردا شهید می‌شود خشک شد شیرش، شیر نداشت. و امام حسین (علیه السلام) به رباب خیلی علاقه داشت. می‌فرمود:

لعمرک إننی لأحب دارا             تکون بها سکینة و الرباب

خانه‌ای که در آن خانه سکینه و رباب باشد من آن خانه را دوست دارم. رباب هم  به همین شکل به امام علاقه داشت. ابن اثیر در کامل نقل می‌کند یک سال زیر سایه نرفت. یک سال! امام سجاد او را از کربلا  به مدینه برد، بعد از یک سال مَاتَتْ کَمَدا با غصه از دنیا رفت. می‌گفتند چرا نمی‌روی سایه؟ می‌گفت:

انّ الّذی کان نورا یستضاء به              بکربلاء قتیل غیر مدفون  ‏

آن آقایی که نور بود و می‌درخشید، من بدن پاره پاره‌اش را روی زمین دیدم، چگونه در سایه قرار گیرم؟ امام حسین(علیه السلام) روز عاشورا وقتی آمد درِ خیمه گفت: خواهر! یا زینب! یا اختی ناولینی ولدی الصغیر. چرا مادر را صدا نزد؟ بچه را روی دست گرفت در برابر سپاه دشمن ایستاد و گفت: یا قوم قَتَلتُم شِیعتی و أهل بیتی و قد بَقیِ هذا الطفلُ یتَلَظَّی عَطَشاً، فاسقوه شربهً مِن الماء؛ ای قوم، شما شیعیان و اهل بیت مرا کشتید و تنها این طفل باقی مانده، آن‌هم از شدت تشنگی (مانند ماهی) تلظّی می‌کند. (دهان باز می‌کند و می‌بندد و در حال جان دادن است) به او جرعۀ آبی بنوشانید. امام حسین(علیه السلام) در همین حال که با آن قوم سیه روی سخن می‌گفت تیری آمد و گلوی شیرخواره را پاره کرد. فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ و من الورید الی الورید ، تیر رگ تا رگ یا گوش تا گوش گلوی علی‌اصغر را برید؛  ابن جوزی در تذکره نقل کرده است: سپس امام (علیه السلام) کف دست خود را از خون گلوی او پُر کرد و به آسمان فشاند. در این زمان یک ندای آسمانی آمد. دَعهُ یا حُسین فإنّ لَه مُرضِعاً فی الجنة ای حسین، طفل را واگذار همانا برای او در بهشت شیردهنده‌ای است.

وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَیَّ مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ

تهیه و تدوین:                    

                                                                                       دفتر مطالعات، پژوهش ها و ارتباطات حوزوی

مرکز رسیدگی به امور مساجد             

پی نوشت ها:


[1]. بحار الانوار، ج45، ص87.

 .[2] سوره مجادله، آیه 19.

[4]. سوره إسراء، آیه71.

[5]. سوره شوری، آیه7.

[6]. فرهنگ جامع سخنان امام حسین، بخش اول.

[7]. طبری، تاریخ، ج۵، ص۴۳۱