بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب إله العالمین أبی القاسم محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهمّ کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کلّ ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
ولایت، شرط توحید
حدیثی از امام رضا (علیه السلام) به نام حدیث سلسلة الذّهب، نقل شده است، که همه ما شنیده ایم. حدیثی که راویانش طلائی است: امام رضا از پدرش، آن حضرت از اجدادشان، تا پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) ، پیغمبر از جبرئیل، و ایشان از خدای متعال نقل می کند. سند حدیث دیگر از این محکم تر نمی شود؛ آن حدیث این است: «... لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی ...»2.
حدیث دیگری مشابه این حدیث نیز نقل شده است که آن هم اسناد معتبری دارد، و آن حدیث این است: «... وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»3. به نظرم رسید امروز در جمع طلبه ها این بحث طلبگی را داشته باشیم که این دو روایت با هم چه نسبتی دارند. آیا کلمه توحید، حصن خداست یا ولایت علی (علیه السلام)حصن اوست، یا اینکه خدا دو حصن دارد، یکی حصن توحید و دیگری حصن ولایت است، یا به گونه دیگری است؟ سؤال از چگونگی جمع بین این دو حدیث، یک سؤال طلبگی است.
راهی را که برای جمع بین این دو حدیث به نظرم می رسد، از تتمه حدیث اول استنباط می کنم. حضرت رضا (علیه السلام) این حدیث را در نیشابور در حالی که روی مرکب سوار بودند، بیان کردند. 12 هزار نفر راوی، قلم و کاغذ برداشتند و این حدیث را ضبط کردند. شاید در تاریخ چنین نقلِ حدیثی نمونه نداشته باشد. برای اولین و آخرین بار بود که کسی حدیثی نقل کند و 12 هزار نفر ایستاده و آماده، این حدیث را بشنوند. نقل کرده اند و نوشته اند: وقتی حضرت این جمله را فرمودند، مرکب خواست حرکت کند، ولی حضرت اشاره فرمودند: «صبر کن». مردم منتظر بودند ببینند چرا حضرت مرکب را متوقف کردند. آن زمان چون وسائلی مانند بلندگو نبود، باید چند نفر، تکه تکه خبر می دادند تا بقیه بشنوند. حضرت فرمودند: این کلمه را اضافه کنید: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»: کلمه توحید که حصن خداست، یک شروطی دارد، و من یکی از آن شروط هستم؛ خود من که امام رضا هستم، یکی از شروط این حدیثم؛ یعنی وقتی شما وارد حصن خدا می شوید، که ولایت من را بپذیرید.
واضح است که ولایت شخص امام رضا (علیه السلام) خصوصیتی نداشته و مقصود، ولایت همه ائمه اثنی عشر (علیهم السلام) بوده است که اوّل آن، ولایت علی (علیه السلام) است؛ پس آنجا که فرمودند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»، یعنی به شرط ولایت ائمه ی معصومین ـ علیهم السلام؛ این حصن، این حصار و این دژ، وقتی مستحکم است که شامل ولایت باشد؛ بدون ولایت استحکامی ندارد. راه جمع طلبگی این دو حدیث، این بود که عرض کردیم. خلاصه این که چون حدیث اول، این ذیل را دارد و حدیث دوم هم مصداق این ذیل است، این دو به این وسیله جمع می شوند.
تبیین عقلانی جایگاه ولایت
این مطلب نیاز به تبیین عقلانی دارد. ممکن است انسان تعبداً این مطلب را بپذیرد؛ یعنی برای دو حدیثی که نقل شده، یک راه جمعی پیدا کند و چون این مطلب مقتضای جمع بین دو روایت است، تعبّدی قبول کند؛ البته در صورتی این جمع معتبر است که واجد شروطی که در علم اصول گفته اند، باشد؛ مثل این که عام و خاص باشند و ... . امّا میتوان یک تبیین عقلی از این مطلب ارائه داد؛ یعنی صرف نظر از تعبّد، عقل هم بفهمد که، اولاً: چگونه کلمه توحید حصن خداست و اگر کسی وارد این حصن شود از عذاب مصونیّت پیدا می کند، و ثانیاً: چگونه شرط این حصن، ولایت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین (علیهم السلام) است و این دو با هم چه ارتباطی دارند. در جواب، تبیینی که به نظر بنده می رسد، مطرح می کنم و از شما می خواهم درباره آن فکر کنید و اگر راه بهتری به نظرتان رسید، بعداً به بنده هم اطلاع دهید.
قرب به خدا، هدف آفرینش
اصولاً هدف از آفرینش انسان این است که انسان با اختیار خودش خداشناس و خداپرست شود و به او نزدیک شود. در این جا تعبیرات مختلفی به کار می رود و همه ی این ها، کم و بیش مقداری ابهام دارند؛ مثلاً معنای به خدا نزدیک شدن چیست؟ حال این مفاهیم را علی الاجمال می پذیریم؛ شاید در فرصت های دیگر یا توسط افراد دیگر، توضیح بهتری در مورد مقصود از قرب و نزدیک شدن به خدا و امثال آن ارائه شود. برای ما که متعبّد به قرآن کریم هستیم، خیلی روشن است که هدف از خلقت به نص قرآن، عبادت خداست، و این مطلب به صورت حصر ـ حصر با نفی و اثبات ـ در قرآن بیان شده است؛ قرآن می فرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»4: هیچ هدفی از آفرینش جنّ و إنس در کار نیست، جز عبادت خدا. اجمالاً اشاره کردم که خصوصیّت عبادت این است که وسیله قرب به خداست. هدف اصلی و نهایی، قرب به خداست و عبادت هدف متوسط است؛ یعنی وسیله ای برای قرب به خداست. آخرین هدف این است که انسان به مقامی برسد ـ مقام هم مبهم است ـ و به گونه ای شود که از آن با تعبیر «پهلوی خدا» یاد می شود: «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر»5، همین جا آن مطلبی که قرآن کریم از قول همسر فرعون نقل می کند، یادمان باشد؛ قرآن می فرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة ...»6خدا الگوی کسانی که ایمان آورده اند را، چه مرد و چه زن، همسر فرعون قرار داد؛ یعنی اگر می خواهید از کسی سرمشق بگیرید، از همسر فرعون سرمشق بگیرید. امّا در مورد این که از کجای زندگی او باید سرمشق گرفت، می فرماید: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة». در مورد موقعیّت همسر فرعون خوب فکر کنید. فرعون ادعای خدایی داشت و اهل مصر او را پرستش می کردند. همسر فرعون کسی است که در این کاخ بزرگ شده است و در آن زندگی می کند؛ برای او انواع و اقسام لذایذ فراهم است. او به خدا ایمان می آورد و این دعا را از خدا درخواست می کند. این دعای او، برای همه مؤمنین عالم حتّی مؤمنین امّت پیغمبر آخرالزّمان، سرمشق می شود. الگو شدن این خانم به خاطر معرفت و همّتی است که پیدا کرد و این درخواست را از خدا کرد. خدا از ما می خواهد که این چنین همّت و معرفتی پیدا کنیم. همسر فرعون می گوید: خدایا من از تو یک چیز می خواهم و آن این است که خانه ای برایم پهلوی خودت در بهشت بسازی که نزدیک خودت باشم. این تعبیر، تعبیری خیلی خودمانی است. حال حقیقت این معانی چیست، درخواست ساختن خانه به چه معناست، نزدیک خدا بودن یعنی چه، ... این ها نیازمند به تفسیر است؛ اما تعبیر خودمانی آن این است: «خدایا میخواهم پهلوی خودت باشم؛ می خواهم خانه ام هم پهلوی خودت باشد: «رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة»؛ این مطلب اشاره به این است که من تو را دارم و جز تو به هیچ چیز نمی اندیشم؛ لذا خدا به مؤمنین می گوید: از همسر فرعون یاد بگیرید که چه درخواستی داشته باشید. یک لقمه نان و آب هر جایی میسر می شود؛ خداوند روزی حیوانات را هم داده است؛ از همسر فرعون یاد بگیرید که از خدا، قرب به خدا را بخواهید. این آن چیزی است که باید عمرتان را صرف آن کنید. راه رسیدن به این مقام هم عبادت، بندگی و اطاعت خداست. هدف از آفرینش انسان این است که با اختیار خود، انسان شود؛ همه عالَم هستی، بنده خدا است؛ مگر چیزی هم وجود دارد که مخلوق و بنده خدا نباشد؟ آن چه که خدا از انسان می خواهد، این است که با اختیار خودش این راه بندگی را طی کند؛ یعنی آنچه لازمه بنده بودن است، آنرا در عمل پیاده کند. وقتی هدف این باشد، باید گفت: هدف از خلقت انسان، بندگی خداست. اگر بخواهیم این مطلب را در یک کلمه تمام ابعادش را بیان کنیم، باید بگوئیم: «لا اله الا الله»؛ یعنی هیچ معبودی جز الله نیست؛ تنها باید او را پرستید.
رسیدن به هدف خلقت، یعنی مصونیت از عذاب
اگر آنچه را که هدف خلقت ماست، انجام دادیم، به هدف رسیده ایم و دیگر مصونیّت پیدا می کنیم. وقتی هدف، بندگی خداست، با رسیدن به این هدف، دیگر چه نقصی در کارست؟ با رسیدن به این هدف، انسان در یک حصن حصینی قرار می گیرد. پس کلمه توحید، توجّه به این نکته است که جز الله کسی قابل پرستش نیست؛ یعنی فقط باید او را پرستش کرد. وقتی گفتیم: فقط باید او را پرستش کرد، یعنی راه ما در عمل هم باید راه پرستش خدا باشد؛ یعنی باید مصداق «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» شویم. در این صورت دیگر هیچ خطری در کار نیست. خطرها وقتی انسان را تهدید می کنند که در بین راه منحرف شود؛ امّا وقتی راه را درست طی کرد و به مقصد رسید، دیگر خطری نیست. پس کلمه «لا اله الا الله»، یک حصن و دژ مستحکمی است که هیچ خطری آن را تهدید نمی کند. کسی که وارد این دژ شود، امنیت دارد و دیگر شیاطین نمی توانند خطری را متوجّه او کنند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»
حال که گفتیم: کلمه توحید، کلمه نجات، کلمه اخلاص و کلمه سعادت است، آیا معنای آن این است که همین که با زبان بگوییم: «لا اله الا الله»، کافی است؟ اگر کافی بود، بسیاری از افراد باید وارد حصن خدا می شدند. همه منافقین هم «لا اله الا الله» می گفتند و نماز هم می خواندند. افرادی مثل معاویه، صدام و ... هم این کلمه را می گفتند. اگر صرف گفتن، کافی باشد، کار خیلی آسان است؛ در این صورت آفریدن چنین عالمی که با یک کلمه همه مشکلات آن حل می شود، کاری عبث است. بدیهی است که این گونه نیست؛ بلکه هم محتوای این کلمه و هم لوازم عملی آن منظور است. باید اعتقادی باشد که در عمل مجسم شود. امّا چه اعتقادی مقصود است؟
توحید یعنی توحید در خالقیت و ربوبیت تکوینی و تشریعی
اگر مفهوم توحید را مورد دقت قرار دهیم، چند مفهوم از آن به دست می آید. شبیه تحلیلی که در تعریف نوع انجام می دهیم. وقتی مفهوم نوع را تحلیل می کنیم، از آن جنس و فصل به دست می آید. جنس و فصل هم حملش بر نوع، حمل اولی ذاتی است؛ همانطور که از تحلیل خود مفهوم نوع، دو یا سه مفهوم حاصل می شود، وقتی مفهوم توحید و «لا اله الا الله»، تحلیل می شود، چند مفهوم از آن به دست می آید: اولاً: این مفهوم حاصل می شود که خالقی جز «الله»
نیست؛ چون الوهیّت و پرستش فقط شأن کسی است که آفریدگار باشد؛ ثانیاً: می دانیم که خیلی ها قائل به خالقیّت بودند؛ حتّی بت پرستان مکّه هم خالقیّت الله را قبول داشتند. آن ها در عین این که بت ها را می پرستیدند، می گفتند: «... ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ...»7 ما برای اینکه تقرّب به الله پیدا کنیم، بت ها را می پرستیم. الله و خالقیّت الله را قبول داشتند. مسأله دوّم که از تحلیل توحید به دست می آید، ربوبیّت الله است؛ یعنی غیر از این که خدا، عالم را آفریده است، اداره عالم، اختیار انسان و ... به دست اوست؛ کسی بر اراده او حکومت نمی کند؛ چیزی بی اراده او تحقق پیدا نمی کند؛ صاحب اختیار عالم اوست. این فکر در مقابل افکار انحرافی ای که برخی از یهودی ها قائل به آن بودند، قرار دارد؛ آن ها می گفتند: خدا، عالم را آفریده و آنرا رها کرده است و دیگر مدیریت عالم با خدا نیست. فرقه ای به نام مفوّضه هم همین اعتقاد را داشتند؛ آن ها می گفتند: خدا اختیار عالم را به انسان تفویض کرده است. پس مرحله دوم این است که ما قائل به توحید در ربوبیّت شویم. ربوبیّت تکوینی، یعنی خدا عالم را تکویناً اداره می کند؛ «... إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاء ...»8، «... وَ اللَّهُ یُحْیی وَ یُمیت ...»9 و سایر امور تربیتی و مدیریتی عالم با خداست. هر عاملی در عالم به اذن الله است. جناب إبلیس هم تا این مرحله از توحید را داشت. او هم قائل به خالقیّت خدا و هم قائل به ربوبیّت خدا بود. إبلیس گفت: «... خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین ...»10 ؛ پس خالقیت خدا را قبول داشت، و گفت: «... أَنْظِرْنی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُون»11؛ پس ربوبیّت تکوینی خدا را هم قبول داشت؛ اعتراف کرد به اینکه تو ربّ من هستی و از او مهلت خواست و مهلت دادن را هم کار او می دانست؛ گفت: «تو به من مهلت بده»؛ پس قبول داشت که مدیریّت عالم به دست خداست؛ تا اینجا جناب ابلیس موحّد بود؛ توحید در خالقیّت و توحید در ربوبیّت را داشت. پس اشکال کار ابلیس کجا بود؟ اشکال او در این جا بود که قبول نداشت که هر چه خدا می گوید، باید اطاعت کرد. گفت: «دستوراتی را قبول می کنم که بفهمم و عقلم برسد! امّا تو می گویی: بر کسی که از من پست تر است، سجده کن: «... أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین»12؛ من زیر بار این دستور نمی روم: «... لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»13: من کسی نیستم که برای یک چنین موجودی سجده کنم؛ تو می گویی: سجده کن؛ ولی من سجده نمی کنم!» اشکال إبلیس در ربوبیّت تشریعی بود؛ ربوبیت تشریعی یعنی چون خدا صاحب اختیار عالم است، هر دستوری می دهد باید اطاعت کرد و هر قانونی که او وضع می کند، معتبر است. هیچ کس دیگری استقلالاً حق قانونگذاری ندارد. حضرت مسیح ـ علی نبیّنا و آله و علیه السّلام ـ هم که می گفت: «... أُحْیِ الْمَوْتى...»14، در ادامه می فرمود: «بِإِذْنِ اللَّه»؛ خدا هم فرمود: «... تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی ...»15؛ حضرت عیسی از خود استقلال نداشت. احکامی هم که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ به صورت تشریعی به ما دستور می دهند، از آن جهت که به إذن الله است، اطاعت آن بر ما واجب است؛ ایشان بی اذن خدا کاری انجام نمی دهند. اگر کسی بی اذن خدا قانونی جعل کند، خدا می گوید: «... قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»16آیا خدا إذن داده است که این قانون ها را می گذارید، این دستورات را می دهید، یا به خدا افترا می بندید؟
لذا اگر همه این ها را پذیرفتیم، موحّدیم؛ معنای توحید، همه ی این مفاهیم است؛ خدا یکی است، یعنی:
ـ یگانه خالق است؛
ـ یگانه رب تکوینی و رب العالمین است؛ «... لاربّ سواه ...»17
ـ یگانه رب تشریعی است؛ یعنی اختیار قانونگذاری با اوست؛
ولایت از شئون ربوبیت تشریعی است
اگر این مفاهیم را قبول داریم، باید بدانیم که اراده ی خدا بر این تعلّق گرفته است که مبیّن قوانین و مجری قوانین در عالم اسلام، اول پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) و بعد امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد. اگر در بعضی از روایات گفته شده که «... وَ مَنْ جَحَدَکُمْ کَافِرٌ ...»18 بی حساب گفته نشده است؛ اگر برای کسی ثابت شد که خدا فرموده است: «باید از علی اطاعت کنید»، و در عین حال گفت: «نه قبول ندارم!»، این عمل، عین عمل إبلیس است. ممکن است برای شخصی ثابت نشده باشد، یا نفهمیده باشد، یا نتوانسته باشد بفهمد؛ این چنین شخصی مستضعف است و به اندازه ای که نفهمیده و نمی توانسته بفهمد، معذور است. امّا کسی که فهمید، و کسی که خودش از پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) شنید: «... مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ ...»19، اگر انکار کرد، قلباً کافر است، اگرچه در ظاهر مسلمان باشد؛ یعنی چیزی را که نص فرمایش خداست، قبول ندارد. وقتی فهمید خدا او را تعیین کرده است و در عین حال انکار کرد، در اصطلاح فقهی می گوییم: منافق است؛ ولی معنای منافق این است که باطناً کافر است و در ظاهر، مسلمان است؛ ظاهراً پاک است؛ ازدواج با او جائز است؛ ذبیحه اش حلال است. منافقین قلباً امر خدا را قبول ندارند و در دل می گویند: «خدا بی جا گفته است؛ نباید علی جانشین پیامبر باشد؛ علی جوان بود و هنوز صلاحیت این کار را نداشت!».
پس برای اینکه توحید تمام شود، باید توحید در خالقیّت، در ربوبیّت تکوینی و در ربوبیّت تشریعی همه جمع شده باشد. چرا با این که إبلیس خالقیّت و ربوبیّت تکوینی خدا را قبول داشت، باز خداوند می فرماید: «... کانَ مِنَ الْکافِرینَ ...»20؟ این نسبت بخاطر این است که إبلیس ربوبیّت تشریعی را قبول نداشت. ما اگر توحید را قبول داشته باشیم، و بخواهیم کلمه «لا الله الا الله» را درست بگوییم، باید خدا را به وحدانیّت در خالقیّت، در ربوبیّت تکوینی و در ربوبیّت تشریعی قبول داشته باشیم؛ ربوبیّت تشریعی خدا اقتضاء می کند که دستورات پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)و ائمه اطهار (علیه السلام) را بپذیریم؛ چون او گفته است: «... أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم ...» 21اگر دستورات ایشان را قبول نکنیم، حکم خدا را قبول نکرده ایم؛ یعنی ربوبیّت تشریعی خدا را نپذیرفته ایم و در این صورت، در توحید مشکل داریم. پس کلمه «لا الله الا الله» شامل ولایت علی (علیه السلام) هم می شود. فرمایش امام رضا (علیه السلام) یعنی «انا من شروطها»، یک شرط خارجی نیست، به این معنا که یک بار بگویند: « لا الله الا الله» حصن خداست و بعد بگویند: یک چیز دیگر هم باید به آن ضمیمه کرد؛ بلکه آن شرط باید از درون خود همین کلمه درآید. پذیرفتن ولایت علی و بعد پذیرفتن ولایت امام رضا و سایر ائمه اطهار (علیهم السلام) از لوازم خود توحید است؛ چون خدا گفته است. اگر آنها را قبول نکنیم، از جهت توحید در ربوبیّت نقص داریم؛ یعنی توحید ما از این جهت که خدا نسبت به بندگانش ربوبیّت تشریعی دارد و هر قانونی او جعل می کند، باید بپذیریم و اطاعت کنیم، نقص دارد.
انکار مرتبه ای از توحید، یعنی انکار توحید
ممکن است کسی بگوید: «ابلیس از برخی کافران خیلی مقامش بالاتر است؛ زیرا کافرانی که می گویند: خدایی نیست، نه توحید در خالقیّت را قبول دارند، نه توحید در ربوبیّت تکوینی را و نه توحید در ربوبیّت تشریعی را ؛ امّا ابلیس دو مرتبه از توحید را قبول داشت؛ پس دو ثلث توحید را داشت؛ پس چرا رجیم شد و همه بدکاران به تبع إبلیس به جهنّم می روند و او رئیس آن هاست؟ رئیس جهنّمیان باید آن کفّاری باشند که اصلاً خدا را قبول ندارند.»
مسأله این است که این سه مرتبه، سه وجه یک حقیقت اند. توحید یعنی هر سه مرحله، و موحّد یعنی کسی که هر سه را قبول دارد. اگر یکی را قبول نکرد، یعنی اصلاً توحید را قبول ندارد. اگر کسی بگوید: «من همه اسلام را قبول دارم و فقط نماز را قبول ندارم»، این مؤمن است یا کافر؟ کسی مسلمان است که این مجموعه را پذیرفته باشد.
اگر یک ذرّه اش کم شد، دیگر فایده ندارد. اگر کسی یک کیلو برنج صدری بپزد و روغن خالص کرمانشاهی هم روی آن بریزد، ولی یک فضله موش، یا یک گرم زهر کشنده در آن بیافتد، چه می شود؟ این همه برنج خوب و گوشت خوب، چون یک گرم سمّ در آن ریخته شده همه اش فاسد می شود. اگر این مجموعه سالم بود، کارساز است. نباید گفت: «چون إبلیس خالقیّت را قبول داشت، از خیلی ها بهتر است!» چرا باید این گونه باشد؟ چه بسیار افرادی وجود دارند که اصلاً منکر اصل خدا، نبوت و ... هستند و هیچ کدام را قبول ندارند؛ چرا این ها باید با إبلیس هم سطح یا بهتر از ابلیس باشند؟ جواب این است که إبلیس رکنی را منکر شد که اساس اعتقاد را به هم می ریزد. با این انکار این مجموعه از بین رفت و فاسد شد. در این صورت هرقدر انکار شدیدتر باشد، مرتبه کفر بالاتر است. إبلیس به قدری عناد دارد که رو در روی خدا می ایستد و می گوید: « فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»22؛ با چنین عنادی، مرتبه کفر بالاتر می رود.
به هرحال عرض بنده این بود که می توان گفت: اصلاً ولایت در درون توحید است؛ زیرا توحید، به توحید در خالقیّت، ربوبیّت تکوینی و ربوبیّت تشریعی منحل می شود، و ولایت از شئون ربوبیّت تشریعی است؛ یعنی خدا می گوید: حاکم را من باید تعیین کنم و قانون را من باید جعل کنم و اگر دیگری دخالت کند، شرک است.
امروز ولایتفقیه جامع الشرائط، حصن إلهی است
تا این جا ما توانستیم بیانی داشته باشیم که با آن ولایت ائمه معصومین (علیهم السلام) هم مندرج در توحید می شود. حال می خواهم پا را یک قدم بالاتر بگذارم.
حدیث مقبوله عمر بن حنظله را همه شنیده ایدکه حضرت صادق (علیه السلام) در جواب این سؤال که وقتی ما به شما در امور حکومتی دسترسی نداریم چه کار کنیم؟ اگر اختلافی در مورد ارثی یا مسأله دیگری، پیش آمد به طوری که به قضاوت قاضی نیاز شد و به شما دسترسی نداشتیم چه کار کنیم؟ فرمودند: به فقهاء جامع الشرائط مراجعه کنید و بعد فرموند: «... فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمٍ وَ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُکْمِ اللَّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا کَافِرٌ رَادٌّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِاللَّه ...»23 این سخن حضرت به چه معناست؟ این که می فرمایند: ردّ کردن حکم فقیه جامع الشرایط، حکم شرک را دارد یعنی چه؟ کسی که حکم فقیه جامع الشرائط را ردّ می کند، نمی گوید: دو خدا وجود دارد؛ بلکه می گوید: حکم این فقیه را قبول ندارم. این فقیه هم نه خدا، نه پیغمبر و نه امام معصوم است؛ بلکه یک فقیه است؛ چرا باید انکار حکم او باعث شرک شود؟
اگر بیان قبل در ذهن مبارکتان باشد و یک مقدار آنرا بیشتر تحلیل کنید، خواهید دید که این مطلب هم از آن به دست می آید؛ چراکه وقتی اطاعت امام معصوم (علیه السلام) واجب است، و او فرمود: من فلانی را وکیل یا حاکم یا نائب خودم قرار دادم و باید از او اطاعت کنید، اطاعت او چه حکمی دارد؟ وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) شخصی مثل مالک اشتر را تعیین می کنند و می گویند: او را عامل قرار دادم و اطاعت او بر شما لازم است، چه کار باید کرد؟ در این صورت اطاعت مالک اشتر واجب می شود؛ چرا؟ چون اطاعت امام معصوم است. چرا اطاعت امام معصوم واجب است؟ چون اطاعت خداست؛ این حکم، مصداق ربوبیّت تشریعی الهی است. خدا گفته است: امام معصوم باید حاکم باشد، و وقتی امام فرمود: «در مرتبه نازل تر حاکم شما ولی فقیه است»، اطاعت از او، از مصادیق اطاعت از ربوبیّت تشریعی الهی می شود. در این صورت این سخن که انکار حکم او در حدّ شرک به خداست (هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِاللَّه) معنا پیدا می کند.
چرا إبلیس با ردّ یک قانون إلهی و سجده نکردن به آدم، مشرک شد؟ إبلیس به واسطه انکار تشریع إلهی مشرک شد. همانطور که او با انکار ربوبیّت تشریعی خدا مشرک شد، ردّ امام معصوم هم موجب شرک می شود. البته این شرک، شرک باطنی است. این شرک، شرکی نیست که موجب استحقاق زدنِ گردن آن شخص شود؛ بلکه این شرک در مقابل ایمان است و غیر از شرکی است که در مقابل اسلام است. این کفر و شرک باطنی است و احکام ظاهری آن محفوظ است؛ یعنی طاهر است، ذبیحه اش حلال است و ازدواج با آن هم هیچ اشکالی ندارد؛ همان طور که منافقین در صدر اسلام این گونه بودند. شرک ظاهری در مقابل اسلام، و شرک باطنی در مقابل ایمان است. «هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِاللَّه»، یعنی وقتی من می گویم: «شما به محمد بن مسلم مراجعه کنید، هر چه او گفت، اطاعت کنید»، اگر اطاعت نکردید و حرف من را ردّ کردید، یعنی حرف خدا را ردّ کرده اید و این شرک تشریعی است. اگر از قاضی ای که خلیفه اموی یا خلیفه عباسی تعیین کرده است، اطاعت کردید، حکم او را شریک حکم خدا قرار داده اید؛ پس مشرک شده اید. از این جهت وقتی توحید را تحلیل کنیم و مراتبش را بسنجیم، به این جا می رسیم که توحید، ولایت امیرالمؤمنین، ولایت امام رضا و ولایت سایر ائمه ـ علیهم السلام ـ را هم شامل می شود و در مرتبه بعد ولایت فقیه را هم در بر می گیرد. بنابراین اگر کسی بگوید: امروز ولایت فقیه حصن الهی است و من دخله أمن من عذاب الله، حرف گزافی نزده است. به همان دلیل که «لا اله الا الله» حصن الله است، به همان دلیل که «ولایت علی بن ابی طالب» حصن الله است و به همان
دلیل که «ولایت امام رضا» از شروط توحید است، به همان دلیل هم ولایت ولی فقیهی که مرضیّ امام زمان (علیه السلام) است، جزء حصن الهی است.
در این ایّامی که ایّام ولایت است، به جاست که درباره این معارف إلهی بیشتر بیاندیشم تا هم بهتر بفهمیم و هم بهتر تبیین کنیم و هم بهتر عمل کنیم.
وفقنا الله و ایّاکم ان شاء الله و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
پی نوشت:
1- ولادت امام رضا (علیه السلام) و ولادت حضرت معصومه (سلام الله علیها)
2- بحار الانوار، ج 49، ص 123.
3- عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص: 136.
4- الذاریات / 56.
5- القمر / 55.
6- التحریم / 11.
7- الزمر / 3.
8- آل عمران / 37.
9- همان / 156.
10- الاعراف / 12.
11- همان / 14.
12- همان / 12.
13- الحجر / 33.
14- آل عمران / 49.
15- المائده / 110.
16- یونس / 59.
17- بحار الانوار، ج47، ص 309.
18- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 613.
19- بحار الانوار، ج 23، ص 145 و سایر منابع.
20- البقره / 34.
21- النساء / 59.
22- ص / 82.
23- بحار الانوار، ج 2، ص 221
منبع : سایت تخصصی منبرها
دفتر مطالعات، پژوهشها و ارتباطات حوزوی
مرکز رسیدگی به امور مساجد